صد چشمه احساس.. 
صفحه اصلی تماس با ما عناوین مطالب پروفایل قالب سبز

صد چشمه ی احساس به قلب است خدایا

سخت است که گویند چنین خشک چرایی

 

زین صورتک ساکت خود جان به لبم شد

تا کی نکند بلبل دل نغمه سرایی

[ چهار شنبه 31 خرداد 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

این گفتار ماست:

میازار موری که دانه کش است..

شکستن شاخه ی هر درخت همچون شکستن بال فرشته هاست..

جنگل ها به منزله ی شُش های زمین اند در حفظ آنها بکوشیم..

و این هم کردار ما:


برچسب‌ها: محیط زیستآلودگی و تخریبفتودرد
ادامه مطلب
[ چهار شنبه 31 خرداد 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

خبرگزاری ایلنا گزارش داده‌ است که نمایندگان ۱۰ هزار کارگر با ارائه طوماری به دفتر عبدالرضا شیخ الاسلامی، وزیر تعاون، کار و رفاه اجتماعی، به شرایط اقتصادی اعتراض کرده اند.

پیش‌نویس اصلاحیه قانون کار، طرح هدفمند کردن یارانه ها، تورم و وضعیت دستمزد، بیمه و بازنشستگی مواردی هستند که در این طومار مورد انتقاد قرار گرفته است.

کارگران امضاکننده این طومار از طرح هدفمند کردن یارانه ها با عنوان "قطع یارانه ها" نام برده اند و نوشته اند که به رغم گرانی ناشی از آن، "میانگین دستمزد کارگران در سال ۹۰ و سال جاری، نسبت به سال های قبل از اجرای فاز اول قطع یارانه ها حتی کاهش نیز پیدا کرده است."

آنان همچنین گفته اند که با اعمال مالیات بر ارزش افزوده "عملا حدود ۵ درصد از دستمزد روزانه زیر خط فقر ما کارگران، به خزانه دولت سرازیر شده است."

عدم پرداخت به موقع دستمزد، استخدام با قراردادهای سفید امضا یا بدون قرارداد و تغییر حقوق بازنشستگی از میانگین دستمزد ۲ سال آخر به میانگین دستمزد ۵ سال آخر موارد دیگری هستند که اعتراض کارگران را برانگیخته است.

در این طومار آمده است: "ناامنی شغلی، اخراج سازی و تعطیلی کارخانه ها در بدترین وضعیت نسبت سال های پیش قرار دارد."

همچنین برخی سایت های نزدیک به فعالان کارگری گزارش داده اند که روز جمعه بیش از ۵۰ فعال کارگری در شهر کرج در غرب تهران توسط نیروهای امنیتی بازداشت شده اند.

تا کنون اطلاعی از علت بازداشت و اتهام آنها در دست نیست.

به نقل از:http://tammkeen.info


برچسب‌ها: کارگران
[ چهار شنبه 31 خرداد 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

در شعر زیر که نمی دانم از کیست، نکته ی جالبی وجود دارد؛ آن را بیابید:


با چهره ی افروخته گل را مشکن

افروخته رخ مرو تو دیگر به چمن


گل را تو دیگر خجل مکن ای مه من

مشکن به چمن ای مه من قد سمن

 

 

اگر نتوانستید نکته را پیدا کنید، ادامه ی مطلب را بخوانید..


برچسب‌ها: شعر فارسی پراکنده ها
ادامه مطلب
[ چهار شنبه 31 خرداد 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

 

ترسم که اشک در غم ما پرده در شود

وین راز سر به مُهر به عالم سمر شود

 

گویند سنگ لعل شود در مقام صبر

آری شود ولیک به خون جگر شود

 

خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه

کز دست غم خلاص من آن جا مگر شود

 

از هر کرانه تیر دعا کرده‌ام روان

باشد کز آن میانه یکی کارگر شود

 

ای جان حدیث ما بر دلدار بازگو

لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود

 

از کیمیای مهر تو زر گشت روی من

آری به یمن لطف شما خاک زر شود


در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب

یا رب مباد آن که گدا معتبر شود

 

بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی

مقبول طبع مردم صاحب نظر شود

 

این سرکشی که کنگره ی کاخ وصل راست

سرها بر آستانه ی او خاک در شود

 

حافظ چو نافه ی سر زلفش به دست توست

دم درکش ار نه باد صبا را خبر شود


برچسب‌ها: شعر فارسی
[ دو شنبه 29 خرداد 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

ای آفتاب به شب مبتلا خدا حافظ

غریب واره ی دیر آشنا خدا حافظ

 

به قله ات نرسید بخت کوته ام

بلند پایه ی بالا بلا خداحافظ

 

میان ماندن و رفتن درنگ می کشدم اما

بگو بگویم سلام یا خدا حافظ

 

به چشمان معصومت سوگند

که بی گناه ترینی اما خداحافظ

 

به بسترت نرسیدند کوزه های عطش

ای سراب تفته ی چشمه نما خداحافظ


برچسب‌ها: شعر فارسی
[ دو شنبه 29 خرداد 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

سخن از کهنگی بوید

به گاه گفتن از اندوه

به گاه گفتن از زنجیر این تکرار بی پایان

به گاه گفتن از انبوه آن بی واژه دردانی

که خُردانی

چو «مردن»

عرضه می دارند...

 

در این دریای پر نیرنگ

صداقت خشکی گم گشته ی پرتیست

در این صحرای پر وحشت

رفاقت کیمیای جرعه ی آبیست...

 

چه نامم روزگاری اینچنین دون را

که می نوشند در جام دروغین محبت

شربت خون را...

 

چه گویم من؟

چسان سازد دلم با غربت این روزگار دون؟!

که می کارند در قلب هزاران لیلی عاشق

چلیپای خدای عشق را

بر تربت خاکستر مجنون...


برچسب‌ها: شعر فارسی
[ یک شنبه 28 خرداد 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

اگر جان را خدا داده ست

چــــــــرا چرا باید تو بستانی؟؟

کشتن یک فرد در عوض جرایم و جنایاتی که مرتکب شده است چه با دادگاه و چه بدون دادگاه اعدام نام دارد. در طول تاریخ روشهای مختلفی برای ستاندن جان محکومین به اعدام به کار گرفته شده است. قدیمی ترین روش ها دار زدن، گردن زدن، سوزاندن و غرق کردن بوده و روشهای جدید آن هم شامل تیر باران، صندلی الکتریکی و تزریق داروی مرگ آور بوده است. روشهای قدیمی مانند گردن زدن، آتش زدن و غرق کردن در آب از طریق بستن جسم سنگین به بدن محکوم به اعدام سالهاست در جهان منسوخ شده و فقط در کشورهای بسیار کمی کماکان در جریان است. در واقع روش هایی مانند اتاق گاز و صندلی الکتریکی هم سالهاست در جهان بر چیده شده است. اکنون در کشورهای پیشرفته با اینکه تا حد زیادی حکم اعدام وجود ندارد در مواردی هم که اعدامی در کار باشد با تزریق ماده سمی صورت می پذیرد.

1-دار زدن: مرسوم ترین شیوه اعدام در جهان دار زدن است. در این روش با طنابی ضخیم گردن اعدامی بسته می شود. برای اعدام وی یا زیر پای وی خالی می شود و یا با ابزاری مانند جرثقیل او را بالا می کشند.نکته جالب اینکه بر خلاف تصور عامه افراد اعدامی دار زده شده در اصل به دلیل خفگی نمی میرد بلکه به دلیل ناگهان زیر پایش خالی میشود و از طناب آویزان میگردد مهره های آسه و اطلس وی شکسته و نخاع وی قطع میگردد. البته در مورد اعدامهایی که فرد را با چرثقیل بالا می کشند امکان مرگ در اثر خفگی وجود دارد.

متهم آخرین لحطات زندگی خود را با دلهره سپری می کند ناگهان زیر پایش خالی میشود. طناب قطور تحت وزن بدن وی که سقوط کرده است گردنش را می شکند و او را فلج میکند. در حال خفه شدن است اما بدن را نمی تواند تکان دهد زیرا فلج شده است. پس از حدود ۱۵ دقیقه اعدامی پایین آورده میشود.


برچسب‌ها: اعدام
ادامه مطلب
[ جمعه 26 خرداد 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

در این دومین پست از موضوع معرّفی کتاب وبلاگ، قصد دارم تا یکی از کتاب های مفیدی که خواندن آن را برای هر ایرانی ضروری می دانم؛ معرّفی کنم. نام این کتاب این است: « چرا درمانده ایم؟ » و با عنوان فرعی « جامعه شناسی خودمانی ». نوشته ی آقای حسن نراقی است. ایرانی فهیمی که بنا به گفته ی خودشان به بیش از پنجاه کشور جهان سفر کرده است. به طور خلاصه کتابی است در موضوع نقد رفتار اجتماعی و عادات انسان ایرانی. برای اینکه بتوانیم نمایی از کلیّت مطالب کتاب داشته باشیم؛ در زیر، فهرست فصل های این کتاب را از نظر می گذرانیم:

- با تاریخ بیگانه ایم

- حقیقت گریزی و پنهان کاری ما

- ظاهر سازی ما

- قهرمان پروری و استبدادزدگی ما

- خودمحوری و برتری جویی ما

- بی برنامگی ما

- ریاکاری و فرصت طلبی ما

- احساساتی بودن و شعار زدگی ما

- ایرانیان و توهم دائمی توطئه

- مسؤلیت ناپذیری ما

- قانون گریزی و میل به تجاوز ما

- توقّع و نارضایی دایمی ما

- حسادت و حسدورزی ما

- صداقت ما

- همه چیز دانی ما

- و نمونه هایی دیگر از خلقیات ما

در ادامه ی مطلب، نمونه هایی از متن این کتاب از نظرتان خواهد گذشت:


برچسب‌ها: معرّفی کتاب
ادامه مطلب
[ پنج شنبه 25 خرداد 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

ژیان لای من

هه ر ده میکه وه کوو مردن

وه ک له زریای کش و ماتی کاتی خه م

باهوری ئاخیک هه ل بکا بو شه پول کردن

 

ژیان لای من

هه ر ده میکه

به قه د ترووکه ی چاوی یاریک

له ئاستی چاوی نازداریک

 

به قه د چورینی سروشکیک

قه تیس مابی

 

وه ک هه نسکی هه تیویک

بو دووری ئاسوی بووکه لیکی جوان

سووچی بازاریک

 

ژیان واتا:

ئه لبومیکی عه کسی مه رگ و ئاخ

ترووکه ی چاو و

چورینی سروشکیک و

هه نسکانی هه تیویک

 

ژیان لای من هه ر ده میکه

به قه د..

بیلیم؟!

نسکه نسکی هه تیویکه..!


برچسب‌ها: شعرهه لبه ست(شعر کردی)
[ چهار شنبه 24 خرداد 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

هر دمم غم همدم است از هجر آن آرام جان

روز و شب سر در تب است از فکر آن آرام جان


سدّ دندانم به لب طاقت نیارد سیل اشک

بنگرید توفان بحرش مهر آن آرام جان


رسته ام از موج ناآرام جادوی زمان

لیک اسیرم در طلسم و سحر آن آرام جان


حُسن گل را قیمتی بودن بسی دانم محال

تا به بازار خیال است چهر آن آرام جان


بی بصر گم کرده ره در چاه هجرانم صبا

سوی کنعان سویی آر از مصر آن آرام جان


بحر اندوهش نگنجد اندرون جام دل

او جهانی برتر است از شعر «آن آرام جان»


برچسب‌ها: شعر فارسی
[ چهار شنبه 24 خرداد 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

زخمم از ردّ پای شلاق نیست

از بودن شلاق است..

منبع تصاویر:

http://www.asriran.com

khodnevis.org


برچسب‌ها: درد نوشته هازندان و شکنجه
[ سه شنبه 23 خرداد 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

« ای غایب از نظر که شدی همنشین دل   

  می گویمت دعا و ثنا می فرستمت »

 

دیدار آن رخت که مرا زندگانی اســـت    

در آرزو به حال فنا می فرســـــتمت   


برچسب‌ها: شعر فارسی
[ دو شنبه 22 خرداد 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

« یک سینه سخن دارم این شرح دهم یا نه »

از شوق   کلام    تو   من  جـــان  نهم یا نه


این آتش هجرانت سوزانده دل و دینم

آخر به جز از میلت بودست گنهم یا نه


ای که به رهم عشقت دامی کرم کرده

زان نی ز غم هجران آیا بِرَهم یا نه


برچسب‌ها: شعر فارسی
[ دو شنبه 22 خرداد 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

در غروبت این دشت آه سردی کشید

ستاره ها به سوگ نشستند

هوا گریست

پنهان نظری کن ای آفتاب مهر:

کاین دشت

پیر شده است..

منبع: نامعلوم


برچسب‌ها: طبیعتشعر فارسی
[ دو شنبه 22 خرداد 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

شب هست

ولی تاریک تر از روزگارم نیست

سکوت هست

ولی بی صداتر از شکستنم نیست

غربت هست

ولی غریبانه تر از بودنم در شهر آشنایان نیست

درد هست

ولی دردناک تر از جاودانه بی تو بودن نیست نیست نیست..


برچسب‌ها: شعر فارسی
[ دو شنبه 22 خرداد 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

زندگی من شعری است که ردیفش، غم است..


برچسب‌ها: دردنوشته ها
[ دو شنبه 22 خرداد 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

و اینک من تو را افسانه ای گویم برادر!

- کش شنیدستم ز ره پویی شگفت آور

یکی افسانه کش باور نشاید

تو خود پس تر بر آن صد خنده خواهی زد

که آن را صدهزاران خنده می باید!!


گرم پرسی:

چرا پس با چنین شوخی کز او سودی نخواهد بود

خواهی حرمت اندوه ما را بردرانی؟!

چرا خواهی که سوگ زندگیمان را به لبخندی برآشوبی؟!

به روزهامان چه خورشیدی

به شب هامان چه ماهی، اختری پیداست

به دل کَت میل شوخی، میل خنداندن فتاده؟!

سرت شاید که اندوهش به باد باده ای داده؟!

و یا...؟!


مگو.. آری.. می دانم.. کنون هنگام از افسانه گفتن نیست

کنون میدان رزم زندگی تنگ است

ز هر سو ره فرو بسته

سراسر خاره و سنگ است

آواز قناری بس بدآهنگ است

می دانم..

برایت نسترن، نرگس، بهار و لاله و مریم

چه بی رنگ است..


من نیز

چون تو داغی بر دلم دارم

هزاران ناله از این بودن بی حاصلم دارم

به سوگ زندگی: اشکم

سیه پوشم، خموشم

حسرتم، رشکم

سپهرم آفتابش حالیا دیریست

در چاه شب دیجور افتاده ست

شبم آن اختر و ماهش ز کف داده ست

دگر ردّی ز خندیدن، ز خنداندن

نخواهی یافت در «دل»

- گر نشانی زو به جا مانده ست

به جامم یک جهان اندوه و غم

باری!

به جای خنده ی باده ست..!


ولیکن ای چو من با غم یگانه!

هیچ می دانی:

«حقیقت» این غم و اندوه دیرین است؟!

همین سوگ و همین اشک و همین زهراب شیرین است؟!

که شادی یک شر و یک شور شیطانی ست؟!

که آبادانی از القاب ویرانی ست؟!

که «بودن»، «زندگی» را در «نبودن» در مَغاک مرگ باید جُست؟!

که فردوس سعادت

نک به کنج خلوت ماتمسرای توست؟!


آری!

ای چو من با غم یگانه!

نک که دانستی «حقیقت» را و دانستی که شُکر این

سعادت را هزاران «بار» باید هر دمی،

اینک درنگی..

آی و بشنو از من این کوته فسانه:


خبر آورده ره پویی ز سویی

-که من در پرده گویم این: به پندارم ز خواب آباد!

که گویا در دیاری دورتر از مرزهای این «حقیقت زار»

زندگی رخسار دیگرگونه دارد

اهرمن معنای هر چیزی در آن وارونه دارد!


در آن وادی

«حقیقت» مرده گویا..!

چون غم و اندوه ما در آن غریب است

مردمان هر بامداد از نو همی زایند

در آن سوگ و سرشک و آه و حسرت نیست

در آن

پینه ای بر دست زحمت نیست

که دست بر آسمان و ماه می سایند

 

برای نان،

برای جان،

شگفتا(!) چون نمی گریند..

آنجا مردان هر یک «رهی» در زندگی پویند

- بدان گونه که خود خواهند!!

 

درخت مرگ

- این پرتابگاه باغ مینو یا سقر را

دمادم، هر نَفَس، هر روز و هر شب

بر سر هر کوی و برزن

وه!! نمی کارند!!


به نزد این شگفتی مردمان

هر کس(!!) ز هر رنگ و تبار و کیش و آیین و زبان

شاید

که انسانش بخوانند!

حتی اگر «اهریمن» ما باشد او

باور ندارد آن «حقیقت» را که «ما» گوییم

یا که بر «آدم» نیفتد او به خاک و

یا ندارد او گریبان چاک بهر

قهرمانی کاو به مرگ آمیخت در راه «حقیقت»!!


شگفتا ای برادر!

چون در آن وادی:

حقیقت نام دیگر

رنگ دیگر

بوی دیگر دارد:

آ   ز    ا    د   ی..

منبع عکس ها:

http://www.mehrnews.com

http://www.emiliolopezolivares.com


برچسب‌ها: شعر فارسی
[ یک شنبه 21 خرداد 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

ما اغلب کوچه های زندگی خود را طی نمی کنیم

بلکه

کوچه های زندگی دیگران را تی (طی) می کشیم..!!


برچسب‌ها: نکته ها
[ شنبه 20 خرداد 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

 

صورت عکست تو آلبوم خیسه دوباره خاطره تو بوسیدم

این سوال بی جواب و از خودم تا حالا هزار دفه پرسیدم

 

با کدوم ترانه باز جون میگیره نبض اون حنجره ی فیروزه

  می دونم بدون تو فردای من رنگ خاکستری دیروزه

   

من تشنه مثل خورشید بی سرزمین تر از باد

 کولی تر از ترانه بی پرده مثل فریاد

 

تنهاتر از سکوتم روشن تر از ستاره

عاشق تر از همیشه با من بخون دوباره

 

پلکای پنجره رو وامیکنم تو کوچه زمزمه ی مهتابه

 همه ی پنجره ها خاموشن انگار این کوچه ی خلوت خوابه  

 

بی صدا اسمتو فریاد میزنم هق هقم حنجره مو میبنده

دوباره دستای نامرئی شب پلکای پنجره مو میبنده

 


برچسب‌ها: شعر فارسی
[ شنبه 20 خرداد 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

نه برای همیشه

نه برای یک سال

نه برای یک روز

نه برای یک ساعت

تنها برای یک لحظه

ای کاش

برایت

بی نقاب فریاد می زدم خویشتن واقعیم را

در جمله ای

فقط در

جمله ای..


برچسب‌ها: شعر فارسی
[ جمعه 19 خرداد 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

شماری از دارندگان نوبل صلح و دیپلمات‌های بازنشسته خواستار مداخله ی شورای امنیت برای توقف خشونت‌ها در سوریه شدند. امضاکنندگان این بیانیه خواستار تصویب قطع‌نامه‌ ای در شورای امنیت سازمان ملل شده‌اند که حکومت سوریه را متعهد کند تمامی حملات غیرقانونی علیه مردم را متوقف کند، همه ی زندانیان سیاسی را آزاد و شرایط ارائه ی کمک‌های انسان دوستانه ی سازمان‌های مستقل و بی‌طرف به مردم سوریه را تسهیل کند.‎..

و آنچه لاجرم به جایی نرسد

فریـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاد

است..

منابع:

هراز نیوز

ایران امروز


برچسب‌ها: فتودردسرکوب
[ جمعه 19 خرداد 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

       رازما روزی به عالم بر شود         
آن شود هر کودکی از بر شود

 

خیزد آن توفان کز او دریای  غم  

این چنین  آرامشش دیگر  شود


خلوتی کاو بودم اندر درد عشق
  چون رسد رسواییم آخر شود


خون دل در عشق او چون شد چه باک
خون سر هم گر در این ساغر شود


طالعت جز شب نباشد ای شب ار

آسمان پوشیده از اختر شود


برچسب‌ها: شعر فارسی
[ جمعه 19 خرداد 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

اینجا تهران است؛ پایتخت رویا‌ها و افسانه‌های واقعی. ساعت روی‌‌ همان اعداد همیشگی چرخ می‌زند و هوا نیز‌‌ همان هوای دود‌ گرفته همیشگی است اما شاید هیچگاه تهران را از این نما ندیده باشید… اصلا نگران نباشید گرانی نداریم و امسال 10% کاهش قیمت داریم

تی‌شرت‌های ارزان ۲۰۰ هزار تومانی!
پاساژ جام‌جم یکی از مکانهایی ست که می‌تواند رنگ چهره‌تان را عوض کند. این پاساژ درست مقابل سازمان صدا و سیما یا‌‌ همان تلویزیون ملی قرار دارد؛ یعنی جایی که مدیران دولتی روبه‌روی دوربین آن می‌نشینند و می‌گویند همه چیز خوب است و هیچ مشکلی در اقتصاد ایران وجود ندارد.
وارد پاساژ که می‌شوی، بوتیک‌ها گوش تا گوش یک سالن بزرگ را پر کرده‌اند. در این پاساژ، ارزان‌ترین کالا تی‌شرت است که می‌توان با قیمت ۲۰۰ هزار تومان خریداری کرد؛ البته تی‌شرت صد هزار تومانی نیز در این پاساژ پیدا می‌شود ولی فروشندگان شما را از خرید کالاهای بی‌کیفیت منع می‌کنند!
ارزان‌ترین شلوار جین این پاساژ، ۴۵۰ هزار تومان و ارزان‌ترین کمربند‌ها صد هزار تومان قیمت دارند. شما می‌توانید هر پیراهن را نیز در این بازار حداقل ۲۰۰ هزار تومان خریداری کنید.
هر جفت کفش در این پاساژ تا سه میلیون تومان هم قیمت دارد؛ البته کفش ۲۰۰ هزار تومانی نیز هر از گاهی در ویترین این پاساژ خودنمایی می‌کند اما به نظر می‌رسد مشتریان تمایلی برای خرید آن ندارند.
یکی از فروشندگان این پاساژ می‌گوید: «مشتریان کفش در این پاساژ به طور میانگین کفش‌هایی بالا‌تر از یک و نیم تا دو میلیون تومان خریداری می‌کنند»
ارسلان که حدود ۳۰ سال دارد، ادامه می‌دهد: «این قیمت‌ها خیلی هم بالا نیست و افراد زیادی هم متقاضی خرید این اجناس هستند»
او همچنین می‌گوید که «هر کسی نباید برای خرید به این پاساژ بیاید چون اینجا جای هر کسی نیست»

 پاساژ مریم آخر دنیاست!
می‌گوید شما مرا سیاوش صدا کنید. به او می‌گوییم ما از پاساژ جام‌جم می‌آییم. می‌خندد و می‌گوید: «آنجا همچنین رونقی ندارد اما اینجا آخر دنیاست باید پول‌های خود را بگذارید و بروید»
در این بازار یک پیراهن مردانه حداقل ۸۰۰ هزار تومان قیمت دارد. فروشندگان همه یکصدا می‌گویند اجناسشان از بهترین‌های دنیاست ولی به سختی می‌توان این ادعا را باور کرد.
سیاوش در مورد مشتریان خود می‌گفت: اکثر مشتریان من از جوانان متمول شهر هستند که یا برای تفریح یا برای چشم و هم‌چشمی از این بازار خرید می‌کنند»
کمی سخت است که باور کنیم در این بازار، شلوار پارچه‌ای تا یک و نیم میلیون تومان قیمت دارد یا کفش زنان با مارک گوچی و مانگو و زارا هر کدام با حداقل ۹۰۰ هزار تومان به فروش می‌رسند.
کیف‌های زنانه نیز در این بازار ۸۰۰ الی ۸۵۰ هزار تومان قیمت دارند و در برخی مغازه‌ها کفش‌های زنانه دو میلیونی نیز پیدا می‌شود.
فروشندگان کیف و کفش زنانه می‌گویند برخی افراد در این بازار فقط در یک پروژه خرید بیش از ۱۳ الی ۱۴ میلیون کیف و کفش یا البسه دیگر خریداری می‌کنند. شال‌های مردانه شاید ارزان‌ترین کالای این پاساژ باشد که می‌توان با ۱۸۰ هزار تومان صاحب یک شال شد.

بیرون؛ شما خریدار نیستی!
اما کمی آن‌سو‌تر از پاساژ مریم، پاساژ محمودیه قرار دارد که به قطب ساعت‌های لوکس پایتخت مشهور است. از مریم که در نوک بینی خیابان فرشته قرار دارد به پاساژ محمودیه می‌رویم؛ جایی که در‌‌ همان بدو ورود یکی از مشتریان مقابل پرسش ما می‌گوید: «شما خریدار نیستید» و با لبخندی تلخ ما را به بیرون مغازه هدایت کرد.
در اینجا زمان روی قیمت‌ها ایستاده است. ساعت کمتر از یک میلیون و ۵۰۰ هزار تومان در این پاساژ پیدا نمی‌شود و ساعت‌های تگ هویر و رولکس با قیمت‌های ۴۰ میلیون تا ۱۷۰ میلیون تومان پشت ویترین خودنمایی می‌کنند.
بالاخره این هم بخشی از شهر ماست. جایی که در آن خط فقر یک میلیون تومان است و حداقل حقوق کارمندان و کارگرانش به ۴۰۰ هزار تومان نمی‌رسد ولی می‌شود ساعت‌های رولکس ۱۷۰ میلیون تومان هم پیدا کرد.

  یاد بازار مسکن می‌افتیم، جایی که در آن رویای خانه‌دار شدن سر به فلک می‌زند و به اندازه قیمت تنها یک ساعت ۴۰ میلیون تومان می‌توان در آن صاحبخانه شد.
دوباره از روبه‌روی پاساژ جام‌جم رد می‌شویم و از مقابل نرده‌های تلویزیون ملی عبور می‌کنیم. شاید‌‌ همان لحظه یک مدیر اقتصادی به دوربین‌ها می‌گوید: فاصله طبقاتی نداریم، شایعه نسازید..

حالا شما اگر نظری دارید حتما بگذارید..

به نقل از:http://farsitools.mihanblog.com


برچسب‌ها: پراکنده ها
[ پنج شنبه 18 خرداد 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

مرغ سحر ناله سر کن

داغ مرا تازه تر کن

 ز آه شرر بار ، این قفس را

بر شکن و زیر زبر کن

 

بلبل پر بسته ز کنج قفس درا

نغمه ی آزادی نوع بشر سرا

وز نفسی عرصه ی این خاک توده را

پر شرر کن

 

ظلم ظالم ، جور صیّاد

آشیانم ، داده بر باد

ای خدا ، ای فلک ، ای طبیعت

شام تاریک ما را سحر کن !

 

نو بهار است ، گل به بار است

ابر چشمم ، ژاله بار است

این قفس ، چون دلم ، تنگ و تار است

 

شعله فکن در قفس ای آه آتشین

دست طبیعت گل عمر مرا مچین !

جانب عاشق نگه ای تازه گل ، از این

بیشتر کن ! بیشتر کن ! بیشتر کن !

مرغ بیدل ، شرح هجران ،

مختصر ، مختصر کن !

 


برچسب‌ها: شعر فارسی
[ دو شنبه 15 خرداد 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

دیشب جوانی اهل روستای هانه گرمله، از توابع شهرستان پاوه در یکی از بیمارستان های کشور بر اثر سوختگی شدید جان داد. می توان گفت:

تقدیر بود. اتّفاق بود. سرنوشت بود. بدشانسی بود. عمرش به سر رسیده بود. خواست خدا بود و هزاران فلسفه ی دیگر..  ولی بگذارید کمی از نزدیک در این رخداد دقیق شویم:

جوان یاد شده مدتی پیش، با یک ماشین حامل سوخت قاچاق شب هنگام دچار آتش سوزی شد و سرانجام بر اثر سوختگی های شدید فوت کرد. این چکیده ی خبر است. شاید تمام فلسفه ها و توجیهات بالا نیز درست باشند. ولی.. ولی آیا می توانیم از از این پرسش کناره بگیریم که چرا باید این جوان سوخت قاچاق کند؟؟ آیا او نمی توانست در جایگاهی شایسته به کار و حرفه ای شرافتمندانه و البته با امنیت بیشتر اشتغال داشته باشد؟ خوب بگذارید منصف باشیم و بگوییم چرا می توانست ولی شاید نمی شد.. او سرشار از نیروی جوانی بود. سرشار از توان های نهفته و استعدادهایی بود که هر کدام شاید می توانست فرصتی برای ساختن یک زندگی کامل باشد.  پس می توانست. ولی چرا نمی شد؟ چرا ماجرای زندگی کوتاهش اینگونه به پایان رسید؟ و.. و پاسخ این پرسش ها را کجا باید جُست؟ در روزنامه؟ در تلویزیون؟ در ماهواره؟ در میزگردها؟ در مجلس؟ در دولت؟ در گاوصندوق های سوییس؟ در قانون؟ در تاریخ؟ در فرهنگ؟ در اقتصاد؟ در سیاست؟ در مذهب؟ در تعصّب؟ در شعار؟ در دشمنی با جهان؟ در انرژی هسته ای؟ در گرانی؟ در بیکاری؟ در اعتیاد؟ در گرسنگی؟ در فساد اداری؟ در دزدی های هزار میلیاردی؟ در دروغ؟ در مدرسه؟ در دانشگاه؟ در کجا؟؟؟ در کجا باید جست؟؟

آری.. دیشب یک نفر مرد

ولی قیمت نان گندم چند برابر شده است و

دیگر خوب نیست.. نیست.. نیست..

منابع عکس ها:

http://www.fardanews.com

makoran.blogsky.com

http://www.torkiye.com

http://zahedan.irna.ir

 


برچسب‌ها: فقر
[ جمعه 12 خرداد 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

« به نام آفریننده ات »

 

شنو این راز من ای

شب:

که بر من پرتو صد مهر رخشانی

اگر میرم، برایم ساغر جانی

فسوس امّا نمی دانی.. نمی دانی

که در هر آن هزاران روز روشن را

هزاران نوبهار و آسمان ها گل به گلشن را

هزاران هستی لبریز مستی را

به پای ظلمتت قربان همی سازم

اگرجانم، جهانم یا اگر حتّی خدایم را

به این افشاگری من جمله دربازم :

بدان اینک تو این رازم..


برچسب‌ها: شعر فارسی
[ پنج شنبه 11 خرداد 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

به گزارش تکناز به نقل از ایسنا بامداد اواخر اردیبهشت‌ماه سال گذشته مردم روستای «برات‌آباد» شهرستان بم با صدای فریادهای «كمك» زنی جوان روبرو شدند كه بلند فریاد می‌زد كه «سوختم» و از مردم درخواست آب می‌كرد، هرچند همسایه‌ها در لحظات اولیه تصور می‌كردند كه این زن 24 ساله دچار برق‌گرفتگی شده است اما هنگامی كه صورت تخریب شده او و دختر دو و نیم ساله‌اش را دیدند متوجه شدند كه این زن قربانی اسیدپاشی شوهر معتادش شده است.

 منبع:
http://www.taknaz.ir
و من پس از دیدن این تصاویر و آگاهی از مشروح خبر، ضمن تأثر شدید، پنج بار متأسف شدم:
1-برای مملکتی که اعتیاد در بین مردمانش حکمفرمایی می کنه و هیچ مسؤلی کمرش زیر بار دین و انجام وظیفه و مسؤلیتش خم نمیشه و خم به ابرو نمیاره
 
2-برای جامعه ای که در سراشیبی تند سقوط اصول اخلاقی و انسانی قرار داره و زعما و دولتمرداش همه ی دغدغه و اندیشه شون شده یک چیز هسته ای و سرزمین های گرم زیتون
 
3-برای دادگاهی که نمی تونه تشخیص بده یک آدم شیشه ای و معتاد مطلق، صلاحیت و لیاقت سرپرستی یک خانواده رو نداره
 
4-برای قانونی که طبق ماده ی 220 اون، پدر یا جد پدری می تونن فرزند و یا نوه شونو بدون هیچ ترسی بکشن و جان یک انسان رو بگیرن.
 
5- برای پدر و شوهری که روی صدام و بن لادن و پینوشه و کارادزیچ و قذافی و هیتلر و تیمور لنگ و هزاران جنایت پیشه ی دیگه رو سفید کرد..

6- و برای این مادر و دختر............. واژه ی «تأسف» چه عادلانه بی معناست...!


برچسب‌ها: فتودردخشونت علیه زنانکودک آزاریاعتیاد
[ چهار شنبه 10 خرداد 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

خرمشهر پس از سی سال همچنان خونین شهر است. اما این بار از:

خووووووووووووون دل




برچسب‌ها: جنگفتودرد
ادامه مطلب
[ چهار شنبه 10 خرداد 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

بر طبق آنچه در بخش پیشین گفته شد این مطلب ثابت گردید که اگر امروزه بر سر راه تحصیل زنان کرد در امر تحصیل مشکلات کمتری وجود دارد، نه بدان دلیل است که در فلسفه ی «دفاع از ناموس» ارزش انسانی زن به رسمیت شناخته شده است؛ بلکه این امر معلول عوامل دیگر است. مدافعان سنت «دفاع از ناموس» هرگز نمی توانند تئوری ارزشمندی زن کرد به عنوان یک انسان را در چارچوب این سنت ثابت نمایند چرا که افزون بر آنچه در رد این مدعا گفته شد دلیل مهم دیگری را نیز که می توان اقامه نمود، مسئله ی «قتل های ناموسی» است که این موضوع در چند سال اخیر بحث های بسیاری را در جراید برانگیخته است. البته این معضل، خاص منطقه ی جغرافیایی و فرهنگی کردستان نیست و در میان قومیت های دیگری نیز همچون الوار در ابعاد تکان دهنده ای دیده می شود. به راستی با کدام منطق فراسنتی این جنایات قابل توجیه و دفاع می باشند؟ آیا در این مورد مدعیانِ «ارزشمندی زن در چارچوب فرهنگ بومی» قادر به ادای کوچکترین توضیحی هستند؟ آیا در اینجا جز آنکه بگوییم با یک جنون شدید مردسالارانه ی توأم با حس مالکیّتی سادیسمی آن هم در پوشش آبرو و شرف و ناموس و... روبرو هستیم؛ توضیح دیگری وجود دارد؟ به جرئت می توان گفت این پدیده ی زشت و غیر انسانی خود به تنهایی دلیلی کافی است بر علیه مدعیان به گونه ای که ما را از بررسی های بیشتر پیرامون تضییع حقوق زنان کرد بی نیاز می گرداند. متأسفانه عمق فاجعه از اینجا بیشتر آشکار می شود که مشابهت و یکسانی برخی از تابوهای فرهنگ بومی با باورهای مذهبی موجب گردیده که حتی دستگاه های امور قضایی در قبال این جنایات بسیار منفعلانه رفتار نموده و با عملکرد ضعیف خود در واقع مهر تأییدی بر این مجازات های خودسرانه بگذارند. مثلاً طبق ماده ی 226 از قانون مجازات اسلامی «قتل نفس در صورتی موجب قصاص است که مقتول شرعاً مستحق کشتن نباشد و اگر مستحق قتل باشد قاتل باید استحقاق قتل او را طبق موازین در دادگاه اثبات کند.»(گرجی نژاد،1375،ص51) بنابراین چنانچه قاتلی بتواند برای اقدام خود دلیلی شرعی بیابد و آن را توجیه نماید؛ می تواند از مجازات قصاص خود را نجات دهد. در ماده ی 220 از همین قانون آمده است: «پدر یا جد پدری که فرزند خود را بکشد قصاص نمی شود و به پرداخت دیه ی قتل به ورثه ی مقتول و تعزیر محکوم خواهد شد.»(همان،ص50) بدین ترتیب صراحتاً به پدر و جد پدری مجوّز قتل فرزند یا نوه ی پسری داده شده است و شاید یکی از تازه ترین موارد اجرای این قانون، ماجرای قتل فرشته ی نجاتی بود که به وسیله ی پدرش به قتل رسید و طبق اخبار، قاتل نیز پس از مدتی از زندان آزاد گردید.



برچسب‌ها: نقد
ادامه مطلب
[ دو شنبه 8 خرداد 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

 به هر صورت آنچه تاکنون در ضمن دو بند پیشین گفته شد، توضیح کلّی دستاویزهایی بود که مدّعیان وجود برابری حقوق انسانی زن و مرد در جامعه ی ما برای رهایی از تناقض آشکار بین مدّعاهای خود و واقعیّات موجود به آنها متوسّل می گردند. در ادامه می خواهیم دلایل این مدّعیان را نیز به طور مختصر به بوته ی نقد بگذاریم تا مشخّص گردد که به راستی این دلایل چه چیزی را ثابت می نمایند. ادعای ایشان یا چیز دیگری را؟ و نیز آیا در کنه ادلّه و مدارکی که ارائه می دهند؛ آیا نشانی از باور به برابری حقوق زن و مرد هر چند به صورت تئوریک وجود دارد یا خیر. با توجه به مواردی که قبلاً به عنوان دلایل مدعیان عنوان گردید، در اینجا می توان موارد مذکور و مشابه را کلاً در تحت دو عنوان طبقه بندی کرد:

  - ظواهر رفتاری در آداب و رسوم معمول 

منظور از ظواهر رفتاری در اینجا آن نوع رفتارهای عمومی و قابل مشاهده در خصوص زن در سطح جامعه است که به ظاهر نشان دهنده ی احترام و ارزشی حتی بیشتر از آنچه یک مرد از آن برخوردار است می باشند که البته این رفتارها نیز انگشت شماراند. ولی مهمترین آنها که پیشتر نیز بدان اشاره شد، و به جرئت می توان گفت بررسی درونکاوانه و همه جانبه ی آن به تنهایی محتاج تحقیقی گسترده بوده و حتی آنالیز مختصری نیز ارتباط مستقیم آثار آن را برای نمونه با مسائل قضایی نشان می دهد؛ تعصّبات و حساسیت هایی است که زیر نام «دفاع از ناموس» پیرامون زن وجود دارند. جدا از تمام آن نقدهایی که در نگاه نخست در خصوص این مسئله به ذهن هجوم می آورند؛ این نکته ی برجسته قابل توجه است که حساسیت در روح مرد کرد نسبت به «دفاع از ناموس» به حدی شدید و پیشینه ی این حس در تاریخ کرد به حدی مدید و طولانی است که نه تنها از افتخارات بسیار درخشان قومی به حساب می آید بلکه حتی بعضاً در جامعه ی کرد به عنوان یکی از خصایص نژادی(!) اکراد از سوی کسانی نیز مطرح می گردد. پرسش اینجاست که به راستی آیا این حساسیت های شدید و این تعصّبات شگفت آور به دلیل ارزشی است که زن به عنوان یک انسان در جامعه ی کرد از آن برخوردار است؟و البته عدم اصالت پاسخ مثبتِ مدعیان به این پرسش، به سادگی قابل تحقیقی منطقی است.


برچسب‌ها: نقد
ادامه مطلب
[ دو شنبه 8 خرداد 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

 مقدّمه:

« تمام افراد بشر آزاد زاده می شوند و از لحاظ حیثیّت، کرامت و حقوق با هم برابرند. همگی دارای عقل و وجدان هستند و باید با یکدیگر با روحیه ای برادرانه رفتار کنند.»(جانسون، 1377، ص90) اگر از واژه ی «برادرانه» در این نخستین ماده از منشور جهانی حقوق بشر که البته می توان آن را گرته برداری از فرهنگ مردانه دانست، صرفنظر کنیم؛ آهنگ کلمات دیگر و در کل محتوای متن، به گوش زنان طنینی خوش دارد: آزادی، کرامت، حقوق، برابری و آخر سر هم عقل و وجدان..

به راستی در قالب این واژگان چه تاریخی نهفته است و چه آرامشی از دریچه ی این الفاظ هویداست! اما..  اما افسوس!.. افسوس که باید تردید داشت!

بحث از سوژه ای خاموش و شاید به عبارتی بتوان گفت فراموش شده یعنی زن کرد چندان آسان نیست. خصوصاً آنکه اگر شرایط طوری باشد که نتوان بی پیرایه و بدون ملاحظاتی مرسوم در این رابطه سخن گفت. آنچنانکه انگار تداوم خاموشی و فراموش شدگی وی ناشی از وجود تعمدی باشد. به هر حال تسلیم شدن و سکوت اختیار کردن درباره ی چنین موضوع مهمّی نیز راه معقولی به نظر نمی رسد. از این رو نویسنده در این مختصر می کوشد به اجمال وضعیّت زن کرد را از دیدگاهی فمینیستی مورد بررسی قرار داده و به نقد مواضع فرهنگ موجود در قبال زن بپردازد.

 


برچسب‌ها: نقد
ادامه مطلب
[ دو شنبه 8 خرداد 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

فنجانی که لیدی گاگا در آن چای نوشیده بود به قیمت 47 هزار پوند به فروش رفت.
این فنجان تنها یکبار توسط این ستاره موسیقی امریکا مورد استفاده قرار گرفت اما همین مسئله کافی است تا طرفداران وی هزاران دالر برای تصاحب آن هزینه کنند.     
گفته می شود که خرید این فنجان حدود 1300 درخواست داشته است اما امروزه بالاخره صاحب اصلی این فنجان طی یک مزایده مشخص شد و مبلغ 6 میلیون ین برای داشتن این فنجان پرداخت کرد.
این فنجان از جنس چینی بوده و لیدی گاگا در کنفرانس در توکیو در سال 2011 از آن چای نوشیده است. وی این پول را برای کمک به مردم آسیب دیده از سونامی سال گذشته صرف خواهد کرد.
وی به خبرنگاران گفته بود که این فنجان با جای روژلب وی روی آن به زبان ژاپنی نوشته شده است ما برای جاپان دعا می کنیم به همراه امضای او بسیاری از نیازمندان را همراهی خواهد کرد.

http://www.pamirpress.comمنبع خبر

و اکنون چشمانی که امیدوارانه به دنیایی می نگرند که در آن 6 میلیون ین، برای یک فنجان خالی پرداخته می شود:

این سه خواهر با ظاهری شبیه به گرگ، در هندوستان زندگی می کنند. ساویتا  ۲۳)ساله )، مونیشا ( ۱۸ ساله ) و ساویتری سانگیل ( ۱۶ ساله ) نام های این ۳ خواهر است.

اما این سه خواهر به دلیل نداشتن پول کافی، نمی توانند از دست این موهای اضافی خلاصی پیدا کنند. این خواهران خواستار کمک مردم برای رهایی از این دردسر شده اند، چون معتقدند که این ظاهر ترسناک، مانع ازدواج آنها در آینده خواهد.

 

منبع:

http://www.shadaneh.com 


برچسب‌ها: هم گوهران کمک
[ یک شنبه 7 خرداد 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

هر آغازی را انجامی است و هر طلوعی را غروبی


برچسب‌ها: طبیعت
[ شنبه 6 خرداد 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]


دكتر محمد مصدق دو پسر و سه دختر داشت. دو تا از دختر ها ازدواج كردند كه یكی همسر دكتر احمد متین دفتری شد كه در حادثه ی هوایی نزدیك تهران از بین رفت، دومی ضیاء اشرف كه با خانواده ای معروف ازدواج كرد و سومی خدیجه است. فرزندان ذكور دكتر مصدق غلامحسین و احمد بودند كه غلامحسین متخصص زنان بود و احمد تا معاونت راه رسید و اما سرگذشت خدیجه كه پس از كودتای 28 مرداد دچار بیماری روحی شدید شد. دكتر مصدق تا واپسین دم حیات نگران خدیجه بود و به بچه های خود توصیه كرد كه مواظب وی باشند. تا موقعی كه دكتر غلامحسین و احمد پسران وی حیات داشتند مواظب او بودند و هزینه ی درمان او را تأمین می كردند ولی اكنون دختر دكتر مصدق، فرزند نخست وزیر ملی و قهرمان ایران، تنها و فرسوده و فقیر در گوشه ی یكی از آسایشگاه های دولتی سویس در میان عده ای بیمار روانی با هزینه ی دولت سویس به سر می برد، زهی تأسف..

یكی از ایرانیان كه با دختر دكتر مصدق دیدار كرده بود در نامه ای می نویسد:

به نام یك ایرانی دل سوخته كه از این آسایشگاه بازدید كرده و از نزدیك با خدیجه به گفتگو نشسته است، به شرح این دیدار می پردازم:

« در جستجو برای یافتن خاطره هایی از مصدق، در سویس خانه ای را پیدا می كنم كه مصدق دوران دانشجویی اش را در آن گذرانده است. می كوشم اطلاعات بیشتری كسب كنم كه می شنوم دختر وی خدیجه مصدق، آخرین و تنها بازمانده ی خانواده ی قهرمان ملی، سالهاست كه در آسایشگاه بیماران روانی نوشاتل، به هزینه ی دولت سویس در نهایت فقر و تنگدستی به زندگی ادامه می دهد.
بالأخره با آسایشگاه بیماران روحی تماس می گیرم. با بی اعتنایی پرستاری مواجه می شوم كه می پرسد: "چه نسبتی با وی دارید؟" می كوشم برای وی توضیح دهم كه‌ "پدر این بانوی سالمند نخست وزیر ملی ایران بوده است و خدمات او به كشورش هرگز از خاطر میلیون ها ایرانی نمی رود و به همین دلیل است كه می خواهم دختر وی را ببینم." پرستار با لحنی استهزاء آمیز می خندد و از پشت تلفن می گوید پس چرا ایرانیان از این دختر قهرمان ملی سراغ نمی گیرند و بالاخره می گوید باید از پزشك معالج وی اجازه بگیرم. پس از چند لحظه اجازه ی ملاقات می دهد. می پرسم چه چیز هایی لازم دارد تا برایش
تهیه كنم و قرار ساعت 5 بعد از ظهر را می گذارم.
در وقت تعیین شده به آسایشگاه سالمندان می روم. به دفتر می روم و می گویم برای ملاقات چه كسی آمده ام. دكتر به پرستار دستوراتی می دهد.
چند لحظه بعد پرستار با بانویی سالخورده كه باید بین 60 تا 70 سال داشته باشد، وارد می شود. به طرفش می روم و به او ادای احترام می كنم. احساس می كنم این ادای احترام از جانب میلیون ها ایرانی تقدیم مصدق می شود كه هنوز خاطره ی فداكاری های او را فراموش نكرده اند. پرستار می پرسد: "می خواهید در اتاقش صحبت كنید یا همین جا؟" پاسخ را به او واگذار می كنم. خدیجه دختر دكتر مصدق می گوید همین جا. دسته گلی را كه برای او آورده ام می گیرد به او می گویم كه ایرانی هستم و اگر كاری دارد حاضرم برایش انجام دهم. اما فقط تشكر می كند. پس از چند لحظه بی آنكه چیزی بخواهد یا حرفی زده باشد، فقط یك بار دیگر تشكر می كند و از اتاق بیرون می رود. وقتی شماره ی اتاقش را می پرسم، می ایستد و شمرده می گوید "صد و هفده." بعد خدا حافظی می كند و دسته گل را پس می دهد. می پرسم "مگر گل دوست ندارید؟" پاسخش فقط تشكر است. به عقیده ی من این درست ترین پاسخی بود كه او داد. زیرا 49 سال از احوال تنها بازمانده ی مصدق قهرمان ملی بی خبر بوده ایم و او را به حال خود رها كرده ایم و به عنوان یك ایرانی او را فراموش كرده ایم."
با بغضی جان سوز در گلو به دفتر آسایشگاه بر می گردم، دسته گل را به پرستار می دهم. می گوید: "چه شانسی!"
علت بیماری اش به سال 1319 برمی گردد. عصر روز پنجم تیر ماه سه نفر در تجریش در باغ معروف کاشف السلطنه که دکتر مصدق برای زندگی همسر و فرزندانش اجاره کرده بود، می روند و سراغ او را می گیرند. دکتر مصدق دو روز پیش از آن برای دیدار با خانواده اش از احمد آباد به تهران آمده بود. مصدق از 1306 که در واقع مغضوب رضا شاه شده بود به تبعید خود خواسته تن داده بود و در ملک خود در احمد آباد به کشاورزی مشغول بود. سه نفر را می پذیرد. یکی رئیس کلانتری تجریش و دو نفر مامور مخفی شهربانی بودند... او را بازداشت می کنند و در 17 تیر قرار می شود او را به مشهد بفرستند تا به بیرجند برده شود. خانواده ی او برای آخرین دیدار جلوی ساختمان شهربانی میروند. خدیجه هم که 13 سال دارد با آنهاست. مصدق را می آورند او را کت بسته و طناب پیچ کرده بودند. خدیجه که همیشه پدر را در کسوت و شرایطی دیگری دیده بود وقتی او را در چنین وضعی می بیند که طناب پیچ شده و از خشم فریاد می زند ناله ای می کند و بیهوش می شود. این سر آغاز بیماری اوست که حواسش را به کلی از دست می دهد و حتی معالجه در سویس هم کار ساز نمی شود.
از این پرستار می پرسم هزینه ی نگهداریش چگونه تأمین می گردد؟ پاسخ او مثل پتكی بر سرم فرود می آید. هیچ كس برای وی پولی نمی فرستد. "تمام اعضای خانواده ی او مرده اند. ما به سفارت ایران اطلاع دادیم و از آنها خواستیم كه مخارج وی را تأمین كنند، ولی قبول نكردند و پاسخی ندادند. در حال حاضر آسایشگاه بر خلاف رسم جاری خود علاوه بر تحمل مخارج وی ماهانه حدود صد فرانك هم به وی می پردازد تا اگر چیز خاصی لازم داشته باشد تهیه كند." پرستار اضافه می كند من تعجب می كنم " ایران یك كشورثروتمند است و همین حالا هم دولت ایران دارد یك رستوران 6 میلیون فرانكی در ژنو میسازد، ولی برایش دشوار است هزینه ی یك بیمار را بپردازد. مگر شما نمی گویید پدر وی نخست وزیر بزرگی در تاریخ ایران بوده است؟!"
با قلبی پر از اندوه از آسایشگاه خارج می شوم. كنار دریاچه به ساحل چشم می دوزم. به یاد مردی می افتم كه در دوران نخست وزیری اش حتی از دریافت حقوق ماهانه خودداری می كرد و سفر های خارجی اش را با هزینه ی خودش انجام می داد.
به هر حال واقعیت این است كه هم اكنون خدیجه ی مصدق در شرایط نامساعد اما با وقار و آرامش در یك آسایشگاه روانی بدون هیچ گونه در آمدی در سویس روزگار می گذراند و مهمان دولتی بیگانه می باشد. »


"بر گرفته از كتاب دكتر محمد مصدق نوشته ی محمود ستایش"

 

 

منبع:انجمن علمی پردیس-کوروش کبیر-http://forum.pacyrus.com


برچسب‌ها: پراکنده ها هم گوهران کمک
[ پنج شنبه 4 خرداد 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

تنها دشمنان حقیقت را می گویند. دوستان و عاشقان مدام دروغ می گویند، زیرا گرفتار تار عنکبوت احساس وظیفه اند.

"استفان کینگ"


جهان سوم جایی است که هر کس بخواهد مملکتش را آباد کند، خانه اش خراب می شود و هر کس که بخواهد خانه اش آباد باشد باید در تخریب مملکتش بکوشد.

دکتر محمود حسابی


برچسب‌ها: نکته ها
[ پنج شنبه 4 خرداد 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

غم قفس به کنار. آنچه عقاب را پیر می کند. پرواز زاغ بی سرو پاست.

(چه زیبا گفته آن نامعلوم..!)


برچسب‌ها: نکته ها
[ سه شنبه 2 خرداد 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

  روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست

وندر طلب طعمه پر و بال بیاراست

  

بر راستی بال نظر کرد و چنین گفت 

امروز همه ملک جهان زیر پر ماست

 

بر اوج چو پرواز کنم از نظر تیز 

می‌بینم اگر ذره‌ای اندر ته دریاست

  

گر بر سر خاشاک یکی پشه بجنبد

جنبیدن آن پشه عیان در نظر ماست

  

بسیار منی کرد و ز تقدیر نترسید  

بنگر که از این چرخ جفا پیشه چه برخاست

 

    ناگه ز کمینگاه یکی سخت کمانی     

تیری ز قضا و قدر انداخت بر او راست

  

بر بال عقاب آمد آن تیر جگر سوز  

  وز عرش مر او را به سوی خاک فرو کاست

 

بر خاک بیفتاد و بغلتید چو ماهی

بگشود پر خویش سپس از چپ و از راست

  

گفتا: عجب است این که ز چوبی و ز آهن 

این تیزی و تندی و پریدن ز کجا خاست؟

  

بر تیر نظر کرد و پر خویش بر او دید 

گفتا: ز که نالیم که از ماست که بر ماست!


برچسب‌ها: شعر فارسی
[ دو شنبه 1 خرداد 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

درباره وبلاگ

چه آسان شعر می‌سراییم و از انسانیت و حقوق بشر و صدها واژه‌ی از تداعی افتاده‌ی رنگین دیگر دم می‌زنیم. اما آن سوتر از دیوار بلند غرورمان، فراموشی‌مان و روزمرّه‌گی‌مان شعرها کشتار می‌شوند. انسانیت و حقوق بشر در گنداب‌ها دست و پا می‌زند و قاموسی به حجم تاریخ دور و نزدیک از واژگان زنده؛ گرد فراموشی می‌گیرد. چه ساده فراموش می‌کنیم مرگ «شعر» در جامه‌ی انسان را.. آری.. از شعرستانیم و از شعر بی‌خبر و از نزدیک‌ترین‌ها چه دورترین..
امکانات وب