صفحه اصلی تماس با ما عناوین مطالب پروفایل قالب سبز | ||
|
میوهی ممنوعه
طبق آمار تا سال 1390 تعداد 2390 دانشگاه و مرکز آموزش عالی در ایران وجود داشتهاند که از این تعداد معتبرترین دانشگاههای ایران یعنی دانشگاه تهران و صنعتی شریف، به ترتیب دارای رتبههای 474 و 546 توسّط مؤسسهی ردهبندی سایماگو SRI شناخته شدهاند. کاری به میزان این اعتبار «افتخار آفرین» (!) نداریم. ولی به عنوان مثال اگر نگاهی به آمار این تعداد دانشگاه یعنی 2390 در مقایسه با مجموع تعداد دانشگاههای معتبر و نامعتبر انگلیس(!) از دیدگاه وزارت علوم، که 122 دانشگاه میباشند و همچنین با توجه به جمعیت کشور انگلیس و ایران که چندان تفاوتی ندارند؛ بندازیم آنگاه بهتر میتوان به عمق اهمیت کشف بزرگ جناب قرائتی پی برد! اگر هنوز کسی نتوانسته است به پرسش ایشان پاسخی بدهد شاید بدان دلیل است که فرضیهی تلویحی ایشان که عبارت است از همبستگی مثبت بین تعداد دانشگاه و آمار جنایت؛ کمی بیشتر از یک فرضیه است و شاید به گونهای حاکی از یک واقعیت دردناک و تأسفبار دیگر باشد. هنگامی که خیل انبوه جوانان بی آینده و بیکار و گرفتار در چارچوبهای خشک باید و نبایدهای اجتماعی و حکومتی، در جامعهای بحرانزده راهی غیر از ورود به دانشگاههای بیکیفیت برای گشودن کوچکترین روزنهی امید برای فردای خود نمیبینند؛ دانشگاههایی که بیشینهی آنها از سوی بنیانگذاران با هدفی جز کاسبی و سرکیسه کردن این جوانان سیهروز و خانوادههایشان تأسیس نگردیدهاند و در آنها تنها چیزی که وجود ندارد صد البته اندیشیدن و دانش است؛ آنگاه چندان نباید به تعداد دانشگاهها بالید و رشد قارچگونهی آنها را دلیلی برای خوشبینی به بهبود اوضاع اجتماعی مملکت دانست. با تمام اینها ولی نکتهی دیگری که وجود دارد؛ نتیجهی شگفتانگیزی است که کسانی چون آقای قرائتی گویی قصد دارند بدان برسند و آن اینکه: این دانشگاه به طور مطلق است که مسبّب بالا رفتن جرم و جنایت میشود!! قید « در هر کشوری» که در گفتهی ایشان هست؛ به صراحت بیانگر این دیدگاه است. ولی در اینجا در پاسخ به ایشان و امثال ایشان باید گفت: پیش از آنکه خود به دنبال پاسخ ُسؤالتان باشید، نخست خود بدین سؤال به صراحت پاسخ گویید. بدون پیچیدن در لفّافه و ابهامگویی: آیا اگر از دیدگاه شما دانشگاه مسبب و عامل جرم و جنایت است؛ این حکم قابل تعمیم به علم و دانش نیز هست یا خیر؟ آیا عقلانیت را همان میوهی ممنوعهی در تقابل با ایمان و دین میدانید یا خیر؟ البته و صد البته وجود هزاران ملاحظهکاری مانع از پاسخ حقیقی شماست.. برچسبها: نکته هابدون شرحتقابل دانشگاه و دینمیوه ی ممنوعه [ پنج شنبه 31 مرداد 1392
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ] کاغذ را نکندم و شماره را نیز پاک نکردم نه محض رضای خداوند که برای کلیهات مشتری پیدا شود؛ بلکه بدین امید که شاید کسی پیدا شود که مشتری انسانیت باشد. مشتری اخلاق، مشتری یک بار اندیشیدن و مشتری طغیان.. طغیــــــــــــــان! برچسبها: فقرکلیه فروشیفتودرد [ یک شنبه 27 مرداد 1392
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ] ای کاش خدا
به زبان میآمد تا بگوید که نیم قاتل نفس خالقم خالق جان
نکنم امر به نابودی کس
خالقم خالق مهر کُفر گفتم تو ببخشای خدایا که به گفتار آمدهای گویندهتر از هر کاهن هر واعظ هر لوح در چهچههی بلبل در عطر و شمیم گل یا نوای آن باران کاو بر کوه
یا بر دشت
بر سر خشکی و دریا
یا بر سر هر مؤمن و مرتد
مهـــــــــــــربان میبارد..
برچسبها: شعر انتقادیشعر نو شعرفارسیش ش شب [ چهار شنبه 23 مرداد 1392
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ] این نامه را خطاب به همهی آنهایی که قلبشان برای آزادی و انسانیت میتپد، مینویسم. بیشک همهی شما عزیزان سازمانها و نهادهای حقوق بشری و هر انسان آزادیخواهی که قلبش برای انسانیت میتپد، خبرهای دردناک مریضی تنها فرزند ما نیمای عزیز را دارید. میدانید که ما با وجود زندانی شدن همسرم بهنام ابراهیمزاده چه دردها و رنجهایی را آن هم در نبود همسرم بهنام متحمل میشویم. فرزندم نیما در نبود پدرش متأسفانه به این مریضی دردناک و دهشناک گرفتار شد و اکنون ماههاست که ما نیما را در بیمارستان فوق تخصصی کودکان محک بستری کردهایم. اما به تازگی نیما را به خانه و به کنار خودمان آوردهایم ولی بعد از چند روز دیگر نیما بنا به تأکید دکترهای بیمارستان محک و وخیم بودن وضعیتش باید به بیمارستان محک برگردد و بستری شود. در این مدت زمانی که همسرم در کنارمان بود تا حدودی وضعیت روحی نیما بهتر شده بود. ولی اکنون باز مقامات قضایی تصمیم گرفتهاند که همسرم و پدر فرزند بیمارم را به زندان برگردانند. برگرداندن همسرم بهنام به زندان ضربهای سخت وکاری به تنها فرزند بیمارم نیمای عزیز میرساند و قطعاً بهبودیاش را به تأخیر و به خطر میاندازد. فرزندم همانگونه که به دارو و قرص پزشکان برای بهبودیاش نیاز دارد، به پدرش هم نیاز دارد. من آزادی او را میخواهم. جرم همسرم تنها دفاع از کودکان وکارگران بوده است. بهنام یار و یاور دهها خانوادهی کارگری وکودک بوده است که به حبس ناعادلانه محکوم گردیدهاند. آیا همچین انسانی باید جایش گوشه و کنج زندان باشد و از دیدن تنها فرزند بیمارش و کودکانی که بهنام به آنها علاقمند است محروم بماند؟ من امروز به عنوان مادر نیما ابراهیمزاده و همسر بهنام ابراهیمزاده از تمامی سازمانها و نهادهای انساندوست و مترقی و همهی کسانی که قلبشان برای انسانیت میتپد میخواهم که به هر طریق ممکن که میتوانند نگذارند بهنام را به زندان برگردانند و اعتراض خود را علیه این تصمیم و برگرداندن بهنام به زندان نشان بدهند. نیمای من به پدرش نیاز دارد و ما نیز به کمک شما عزیزان نیاز داریم. ما را تنها نگذارید. همانطور که تا کنون همراهمان بوده اید. صمیمانه از همگان سپاسگزارم. کمک کنید تا بهنام در کنار ما بماند. 17 مرداد 92
منبع: http://khawaran.wordpress.com
[ جمعه 18 مرداد 1392
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ] چی بڵێم گیانه چی بڵێم کهوا: قووڵایی زریهی لمی داخهکان
بهرزایی تهشقی تاپۆی ئاخهکان
له شوورهکاتی ئهم وڵاته دا
ڕێگهم پێ دهگرن
که دهنگ ههڵبڕم
یان به ئهسپایی یان گهروو بدڕم:
ئهی برسیانی ههزاران ساڵه
ئهی تینووانی ههزاران ساڵه
جێژنتان پیرۆز
بۆ چرکه ساتێ
حهسانهوهتان
خهونتان به ئاو
لێڕی چڕ و پڕ
له ژێر سێبهری خهمرکان پیرۆز! برچسبها: ههڵبهستشێعری کوردیشعر کردیعید رمضانشعر انتقادیشعر [ پنج شنبه 16 مرداد 1392
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ] ساعت چهار بامداد 26 مرداد سال 87 بود. خیلیها شاید در هوای خنک صبحگاهی یا کولر خانه در کنار عزیزان و خانوادهاشان آرمیده و با لبخندی بر لب و امید به شادیهای فردای زندگی، خوابهای خوش میدیدند. اما کسی چه میدانست که کمی آنسوتر دخترکی داشت با چشمان وحشتزده به جلّادش التماس میکرد. التماس میکرد که جانش را نگیرد. او هنوز جوان بود. 18 سال بیشتر نداشت و با دژخیمش چنین لابه و زاری میکرد که: - پدرجان! پدرجان! تو را خدا.. تو را خدا مرا نکش! مگر من چه کردهام؟! مگر من دختر تو نیستم؟! مگر تو مرا به دنیا نیاوردهای؟! چرا میخواهی مرا بکشی؟! چرا با آن ساتور میخواهی گردنم را بزنی؟! مگر تو نباید مایهی امنیت و آرامش من باشی؟! مگر من نباید در کنار تو، در خانهی تو آرامترین لحظات را داشته باشم؟ پدر جان.. پدر عزیزم.. آن ساتور را کنار بگذار.. مرا نکش.. من گناهی ندارم.. میدانم هیچ وقت مرا دوست نداشتهای.. وقتی به دنیا آمدم نه تنها نخندیدی بلکه در سرمای زمستان مرا با مادرم از خانه بیرون کردی.. از اینکه مادرم مرا به دنیا آورده بود خشمگین بودی.. تو مرا نمیخواستی.. دختر نمیخواستی.. ولی.. ولی چه کنم که دختر شدم.. سالها من و مادرم را از خود راندی.. طوری که مادرم سر از تیمارستان درآورد و هنوز هم آنجاست.. چند روز پیش رفتم ببینمش.. آی مادر رنجدیدهام.. کجایی.. کجایی که ببینی پدر عزیزم میخواهد مرا بکشد.. میخواهد بالأخره کاری را که همیشه آرزو داشته انجام دهد.. میخواهد از شر وجود من راحت شود.. کاش به من اجازه داده بودند در تیمارستان پیشت بمانم.. چون میدانستم چه سرنوشتی در انتظارم است.. پدر جان.. پدر جان مرا نکش.. من از مردن میترسم هرچند.. هرچند هیچ وقت طعم زندگی را نچشیدهام.. مرا به زور شوهر دادی و در اصل فروختی.. هرگز نفهمیدم زندگی چیست.. در خانهی شوهری که چندین و چند سال از من بزرگتر بود؛ بدترین آزارها را تحمّل کردم چون خانهی پدری مأمنی برای من نبود.. پناه من نبود.. جایی برای من نداشت.. پدرجان.. آن ساتور را بگذار کنار.. من دخترت هستم.. پارهی تنت هستم.. چگونه میتوانی تا بدین اندازه بیرحم باشی؟! پدرجان.. از چشمهایت میترسم.. چشمهایی که در آنها کمترین نشانی از محبت پدرانه نمیبینم.. چقدر با من غریبه هستی.. پدر جان این خانهی من هم هست.. چرا در خانهام مرا میکشی؟! چرا درها را بستهای؟! چرا نمیخواهی کسی مرا نجات بدهد؟ چرا نمیخواهی کسی فریادم را بشنود؟ پدر جان.. پدر عزیزم.. من دختر ضعیف تو هستم.. آن از مادر بیچارهام در کنج تیمارستان.. این هم از شما.. پس من به کجا پناه ببرم؟ خدایا.. خدایا.. به فریادم برس.. من بیگناهم.. من بیگناهم و تو خود بهتر از هر کس دیگر میدانی.. پدر جان.. پدر جان.. تو را به خدا به من رحم کن.. مرا نزن.. آخ.......... بس است.. بس است.. نزن.. پ پ پ پ در.. پپپ..ددد............................
و خون فوّاره زد و بخشی از صورتش را پوشاند. صدای فریاد و ضجّههای دردناک دخترک دیگر درنیامد. گلویش بریده شده بود. چشمان وحشتزدهی معصومش کمکم خیره شده و از جنبش افتادند. دست و پا زدنش نیز چندان نپایید و لاشهی ضعیف و بیجانش سرانجام در برابر پــــــــــــــــــــــــــدر آرام گرفت...
نام آن دخترک فرشتهی نجاتی بود. ساکن روستای کانیدینار مریوان که هیچگاه فرشتهی نجاتی به نجاتش نیامد..
پێکهنینم دێ به گریان گهر خهمی من چاره کا
ئاخ که شک نابهم کهسێ ئیدراکی ئهم ئازاره کا
ناخی گرتووم چنگی بوغزێکی پڕووکێنهر بهڵام
بێجگه خۆم کێ ههستی ئهشکهنجهی پهتی ئهم داره کا
چهرخی زاڵم! سهد ههزاران جارهیه دهردی دڵم
باوهڕم پێ ناکرێ ئیتر بڕی ئهم جاره کا
بۆ گهرووم بدڕێ له ناڵهی جهوری دهور و دوورهکان
لێره باوکی مێهرهبان گهر ئهوکی کیژی پاره کا
لێم گهڕێن گهر کهوشهنی شێعرم شکاند بهم مهحنهتهم
پشتی شێعرم ناتوانێ تامڵی ئهم باره کا
کاتێ هاتی پێکهنین پاوان کرا بوو کاتی چوون
با برات ئهشکێکی ئاڵت تۆشه لهم شهوگاره کا برچسبها: قتل های ناموسیقتل فرشته ی نجاتیدخترکشی در قرن بیست و یکم [ دو شنبه 26 مرداد 1392
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ] نه در رفتـــــــــــــن حرکت بود نه در مـــــــــــاندن سکونی (سطری از شاملو)
منابع: http://www.baharnews.ir http://www.irdiplomacy.ir برچسبها: مهاجرتفرار ایرانیان [ شنبه 12 مرداد 1392
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]
نمیگویم بگوید که 800 میلیارد دلار درآمد نفت در دوران زمامداری او چه شد؟
نمیگویم بگوید که با تئوری مدیریت امام زمانی خود در عرصههای داخلی و خارجی، این مملکت را به کدام حضیض بدبختی انداخت؟
نمیگویم بگوید چرا دوازده ماه سال برای مردم، رمضان شد؟
نمیگویم بگوید نان و سبزی و گوشت و شیر و میوه و دارو و کار و تفریح و عزّت و آبرو و شرف و احترام و زیبایی و امید و تندرستی و طراوت و پیشرفت و سربلندی و اخلاق و قانون و آزادی و زندگی؛ حق مسلّم این مردم بود و او به جای آن چه گفت؟
نمیگویم. پاسخ اینها را تاریخ بازخواهد گفت. ولی.. ولی میخواهم بگویم مگر نه این است که میگویند فقط خدا منزّه از اشتباه است؟ مگر نه این است که میگویند فقط انبیا پیراسته از گناهاند؟ پس.. پس فقط این را بگوید: حتی با صدایی آهسته و ضعیف. با صدایی نامفهوم و با لکنت زبان که:
« آری.. من نیز.. در این 8 سال اشتباهاتی کردم. اگرچه با یاری امام زمان اشتباهاتم کم(!) بودند و کوچک(!) ولی به خاطر همین اشتباهات اندک(!) و کوچک(!) نیز از ملّت عذرخواهی میکنم.. عذرخواهی..»
عذرخواهی! چه ترکیب ناپیدایی! چیزی که تاکنون هرگز و هرگز و هرگز در این دیار از سوی آنان که بیشترین و بزرگترین خطاها را داشتهاند؛ شنیده نشده است.. برچسبها: نقداجتماعیرفتن احمدی نژادمیراث احمدی نژادفرهنگ عذرخواهی مقامات [ جمعه 11 مرداد 1392
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ] نوع بشر اسیر در زنجیرهای بسیار است: زنجیر عادات، نیازها، قوانین گوناگون طبیعی و اجتماعی، بایدها و نبایدهای منطقی، قوانین و دستورات زبان و بسیاری بند و زنجیرهای پیدا و ناپیدای دیگر (نکتهی جالب اینکه واژهی عقل نیز در اساس به مفهوم بند و زنجیری است که با آن چارپایان را میبندند). زنجیرهایی که البته برخی از آنها حاصل انتخاب و تصمیمات فردی یا اجتماعی وی بوده و برخی دیگر نیز ریشه در طبیعت، حیات و ساختار هوشمندی او دارند. با این وجود، چنانچه نگاهی گذرا به تاریخ بشر داشته باشیم؛ با اندک تأملّی درمییابیم که این موجود شگفتانگیز، هماره خواسته یا ناخاسته و به انحاء گوناگون در پی از هم گسستن بسیاری از این زنجیرها بوده است: - انجام اختراعات گوناگونی که توان کنترل بیشتری بر پدیدههای طبیعت به وی داده و بدین ترتیب دامنهی محدودیتهای زندگانی خویش را تنگتر نموده؛
- ساخته و پرداخته کردن اسطوره و افسانههایی با محتوای منافی قوانین طبیعت و تواناییهای نوع انسان؛
- حماسهسازی و تمثیلها در وصف قهرمانانی که به مبارزه با ساختارها و قوانین موجود اجتماعی و سیاسی زمانهی خویش برخاستهاند؛
- بر زبان راندن سخنان موزون و متفاوت با سخنان روزمرّه که منطق زبان را به حاشیه رانده و رفتهرفته شعر نامیده شده؛
- خیزشهای اجتماعی بر علیه استبداد سیاسی و نظامهای خودکامه
همهی اینها و موارد بسیار دیگر حاکی از گیرایی و جذّابیت همیشگی رهایی از زنجیرها، از دورترین ادوار تاریخی تا کنون میباشد آنچنانکه رسیدن بدین حکم فلسفی ناگزیر مینماید که بگوییم:
«آزادیخواهی در سرشت بشر است.»
این اصل به طریقه ی دیگری نیز قابل استنتاج است. ذهن کودک انسانی در آغاز، محدود در هیچ قانون و محدودیت طبیعی یا غیر آن نیست. او هنوز نمیداند که چه چیز ممکن و چه چیز غیرممکن است و به عبارت دیگر میتوان گفت که از دید ذهن آزاد یک کودک، بالقوّه همه چیز ممکن است ولی رفتهرفته بر این آزادپنداری ذاتی، انواع محدودیّتها و قوانین تحمیل شده و سرشت آزادیخواه وی به بند زنجیرهای گوناگون کشیده میشود. پس از این لحاظ نیز میتوان گفت که اساساً سرشت بشر با آزادی عجین است.
البته پیداست این نتیجه و مسیر رسیدن بدان، متفاوت از اصل همیشگی اگزیستانسیالیستها یا معتقدان به «اصالت وجود» است. اما در اینجا پرسشی که سر بر میآورد این است که: «اگر آزادیخواهی در سرشت بشر است؛ پس چرا خود زنجیر میسازد و بر پای خویش میافکند؟» این پرسشی مهم و چالش برانگیز است که البته آنچنان که مینماید، گویی بیشتر به قوانین و هنجارهای اجتماعی و زیر مجموعههای آن از جمله هنجارها و قوانین سیاسی نظر دارد. این پرسش حاکی از وجود تناقضی شگفت با اصل یاد شده میباشد. به راستی چنانچه بشر در طلب آزادی است، چرا خویش را گرفتار ساخته و میسازد؟ چرا زندان بر پا میکند؟ چرا در بیشینهی مقاطع تاریخی زندگی خود، در شرایط اختناق و نبود آزادی زیسته و اساساً چرا راضی به زیستن در خفقان میشود؟ بررسیهای بیشتر در این باره را به ادامهی بحث موکول میکنیم.
***
در این چند محور اساسی، سخن خویش را پی خواهم گرفت:
الف- تعریف زنجیر
ب- قدرت زنجیر
پ- انواع تقسیمبندیهای زنجیر
ت- انواع کوششهای آزادیخواهانهی بشر
ث- آرامش زنجیر
الف- تعریف زنجیر
این بحثی با نگاه فلسفی است. بنابراین تلاش بر این است که به گونهای دقیق و بنیادین مفاهیم را واکاوی نموده و به نتایج قابل اتّکایی دست یابیم.
جالب است تعریفی که از زنجیر به معنای مجازی و کلّی آن به دست خواهیم داد؛ دارای رابطه و علاقهی ظریفی با مفهوم متعارف آن میباشد که معمولاً عبارت است از رشتهای از حلقههای فلزی یا غیرفلزی که به همدیگر متّصل شدهاند. در بطن مفهوم زنجیر معمولی، یک نکتهی بسیار کلیدی وجود دارد که در چهارچوب دیدگاه تفاوتانگاری، از مباحث بسیار مهم تلقّی میگردد و آن تکرار است که در اینجا در مفهوم رشته و علامت جمع حلقهها نمود یافته است. بنابراین زنجیر را چنین تعریف میکنیم:
«هر موضوع تکراری را زنجیر میگوییم.»
بر اساس این تعریف، هرآنچه که تکرار گردیده باشد؛ تشکیل یک زنجیر میدهد.
ب- قدرت زنجیر:
پس از تعریف زنجیر، لازم است دربارهی استحکام و قدرت آن نیز صحبت شود. نظر به اینکه هر زنجیر از تکرار موضوع خاصّی حاصل میگردد؛ در نتیجه میتوان گفت استحکام و قدرت آن نیز در ارتباط مستقیمی با میزان تکرار موضوع خواهد بود. به عبارت دیگر هرچه تکرار موضوع بیشتر باشد؛ به همان میزان استحکام و قدرت زنجیر ساخته شده نیز افزونتر میباشد هرچند البته تأثیر جنس زنجیر نیز در میزان این استحکام تردید ناپذیر است.
پ- انواع تقسیمبندیهای زنجیر:
میتوان با توجه به جنس و یا چگونگی تشکیل زنجیر، دو نوع تقسیمبندی را در اینباره اعمال نمود:
انواع زنجیر بر اساس جنس:
1- زنجیر مکانی:
موضوع تکراری در مکان است. مثالهایی برای رنجیر مکانی:
زنجیر فلزی معمولی(تکرار حلقهها در مکان[1])، جمعیت(تکرار آدمیان در مکان)، دریا(تکرار آب در مکان)، جنگل(تکرار درخت در مکان)، کتابخانه(تکرار کتاب در مکان) و...
2- زنجیر زمانی:
موضوع تکراری در زمان است. مثالهایی برای زنجیر زمانی:
تمام قوانین طبیعت در تمام سطوح میکروسکوپی و ماکروسکوپی(که خود را به صورت تکرار پدیدهها در زمان نشان میدهند همچون: کسوف، حرکت اجرام آسمانی، فصلها، کنش و واکنشهای ذرات اتمی و...)، موسیقی(تکرار نُتها در زمان)، رقص(تکرار حرکت در زمان)، هنجارهای اجتماعی(تکرار آداب، رسوم و رفتارها در زمان)، قوانین حکومتی(تکرار رفتارهای حکومتی در زمان)، عادت(تکرار رفتارهای فردی یا اجتماعی در زمان)، مذهب(تکرار مناسک در زمان) و...
3- زنجیر ذهنی:
نوع بسیار مهم دیگری از زنجیر است که هرچند میتوان آن را نوع سوم قلمداد کرد ولی به وضوح حاصل تأثیر دو زنجیر یاد شده بر ذهن (و شاید بتوان گفت دستگاه عصبی) میباشد. این زنجیر در اصل بازنمایی مفهومی و انتزاعی دو زنجیر نخست در ذهن است که عملکرد آن بسیار مشابه آنها بوده و حتی بعضاً بسیار قویتر ظاهر میشود. میتوان آن را چنین تعریف کرد: «زنجیر ذهنی، موضوع تکراری در ذهن است.» و چون بدیهی است که تمام آنچه که در ذهن وجود دارد؛ برگرفته از موضوعات مکانی یا زمانی است؛ در نتیجه باید گفت که در تحلیل نهایی زنجیر ذهنی هماره بازتاب زنجیرهای مکانی یا زمانی خواهد بود. به عنوان مثالی از زنجیر ذهنی میتوان گفت چنانچه قدرت سرکوبگری یک حکومت استبدادی چنان تکرار شود و یا به عبارت دیگر چنان تداوم یابد که عملاً امکان هرگونه اعتراض، شورش و جنبش رهاییبخشی را منتفی سازد و به دیگر بیان زنجیرهای اسارت به شدیدترین وجهی بر پای مردم پیچیده شوند؛ در چنین حالتی به تدریج در اذهان فردفرد مردم نیز، این قدرت سرکوبگری و زنجیرهای اسارت، به گونهای انتزاعی بازنمایی شده و هرکس در ذهن خویش نیز اندکاندک بدین نتیجه میرسد که اساساً رهایی امکانپذیر نخواهد بود. یک نکتهی مهم در رابطه با زنجیر ذهنی این است که اگرچه از هم گسستن یک زنجیر بیرونی (زمانی یا مکانی)، عامل قدرتمند و غیر قابل انکاری برای گسسته شدن زنجیر ذهنی است؛ ولی چنین شرطی هماره ضروری نیست. زیرا همانگونه که در ادامه خواهد آمد، به عنوان مثال، خلق بسیاری از آثار هنری در شرایطی صورت گرفته و میگیرد که زنجیرهای بیرونی همچنان وجود داشته و دارند و در این خصوص باید گفت ضعف زنجیرهای ذهنی خالق اثر هنری (که متأثر از عوامل گوناگونی از شرایط تربیت خانوادگی گرفته تا موارد دیگر بوده)، بیشترین سهم را داشته و دارد.
انواع زنجیر بر اساس چگونگی تشکیل:
1- زنجیرهایی که بشر نساخته است ولی مییابد(طبیعی)
منظور زنجیرهایی است که در طبیعت وجود دارد و بشر صرفاً آنها را کشف میکند. بدیهی است هر قانون طبیعی که کشف میشود علاوه بر اینکه به بشر قدرت و توان بیشتری برای کنترل بر طبیعت و پدیدهها را میدهد؛ همچنین به منزلهی زنجیری است که دامنهی تواناییها و امکانات وی را محدود میسازد. تمام پدیدههای طبیعی تکرارشوندهای که منتهی به کشف الگوهای تکرار یا همان قوانین طبیعت میگردند؛ نمونههایی از این زنجیرها هستند. مثلاً تکرار پدیدهی طلوع خورشید از شرق، زنجیری طبیعی است که در طی تجربیات بشر کشف شده و میشود. در بسیاری موارد این گونه زنجیرها را به سادگی نمیتوان از هم گسست مگر اینکه شرایط تشکیل آنها را دگرگون سازیم. به عنوان مثال اگر موقعیت جغرافیایی خود را تغییر دهیم و مثلاً به یکی دیگر از سیارهها سفر کنیم؛ چه بسا خورشید دیگر از شرق طلوع ننماید. زنجیرهای طبیعی هم از نوع مکانی و هم زمانی میباشند. طلوع خورشید در نمونهی پیش گفته، یک زنجیر زمانی است و از جنگل نیز به عنوان یک زنجیر مکانی میتوان نام برد.
2- زنجیرهایی که بشر خود آگاهانه میسازد(انسانی)
نمونهی زمانی چنین زنجیرهایی عبارت خواهند بود از: هنجارها و قوانین گوناگون اجتماعی- سیاسی و آداب و رسوم و سنّتهای ملّی و نمونهی مکانی آنها نیز مواردی همچون: شهرها(تکرار خانه در مکان)، موزاییکفرش کردن خیابانها(تکرار موزاییک و طرحهای مشابه در مکان)، طرحها و چیدمانهای گوناگون تکرارشونده در معماریها، فضای داخلی خانهها، لباسها و البته زنجیر معمولی نیز از نمونههای دیگر زنجیر مکانی انسانی میباشند. بحث پیرامون دلایل ساخت چنین زنجیرهای بشرساختهی آگاهانهای، سر از بحثهای دیگری همچون فلسفهی زیبایی و فلسفهی قدرت سیاسی (با نظریههایی همچون قرارداد اجتماعی) در میآورد که البته مجال طرح آن در اینجا نیست ولی در هر حال، شاید این فرض که در مجموع پیدایشِ نخستین چنین زنجیرهایی منافاتی با بقا و حیات نوع بشر نداشته و حتی به گونهای در خدمت آن نیز بوده است؛ بخشی از یک پاسخ قابل قبول باشد. بخش دیگر چیزی است که میتوان آن را آرامش زنجیر نامید و بعداً در این باره بیشتر سخن خواهیم گفت. نکتهای که دربارهی زنجیرهای زمانی انسانی بسیار حائز اهمیّت است؛ این است که در موارد متعدّدی افزایش قدرت این زنجیرهای آگاهانه ساخته، حاصل کنشهای ناآگاهانه و پذیرش هنجارگونهی آنهاست که در این صورت باید گفت تا حدودی از این لحاظ با زنجیرهای ناآگاهانهی بشرساخته (زنجیرهای روانی) مشابهت مییابند.
3- زنجیرهایی که بشر ناآگاهانه میسازد(روانی)
به جرئت باید گفت که این گونه از زنجیرها، از مهمترین زنجیرهای انسانی میباشند که در تحلیل نهایی میتوان آنها را صورتبندی روشنتری از مهمترین بحثهای جامعهشناختی و روانشناختی به شمار آورد. در واقع در چارچوب پارادایم زنجیرها و به کمک مفهوم زنجیرهای ناآگاهانه ساختهی انسانی، میتوان توضیح منطقی و مستدلی در خصوص بسیاری از مفاهیم پیچیدهی روانی و اجتماعی ارائه داد که از جملهی مهمترین آنها معیارهای زیباییشناختی هنری میباشند. البته شرح و تفصیل این موضوع، خود مجال و نوشتار مستقل دیگری را میطلبد که امید است به زودی فرصت پرداختن بدان فراهم گردد. ولی به طور مختصر درخواهیم یافت که معیارهای زیباییشناختی هنری چگونه شکل گرفته و دوام مییابند. همچنین هنگامی که این معیارها در مقاطعی از زمان، مورد هجوم جریانات به اصطلاح «ساختارشکن» قرار میگیرند؛ در حقیقت امر چه روی میدهد. ولی آنچه که به بحث کنونی ما مربوط میشود، این است که شکلگیری زنجیرهای ناآگاهانه ساخته یا روانی، در اساس حاصل میل بشر به رهایی از زنجیرهای بسیار قدرتمندی است که در پیرامون خویش میبیند ولی آنچه در نهایت روی میدهد؛ تولید ناآگاهانهی یک زنجیر قدرتمند دیگر است که البته قدرت این زنجیر همانگونه که در بحث از قدرت زنجیر گفته شد؛ به میزان تکرار موضوع بستگی خواهد داشت. مثالی که میتوان زد (والبته شاید چندان وافی به مقصود نیز نباشد) جای بسته یا سینمایی است که در آن همه یا بسیاری از تماشاگران خواهان رهایی از هوای خفقانآور سالن گردند و به سوی درب خروجی سینما هجوم آورند ولی نتیجهی این هجوم همگانی و شتابان، ایجاد فضای خفقانآور دیگری در کنار درب خروج باشد آنچنانکه بعضی در اندیشهی یافتن راه خروج دیگری بیفتند و یا حتی ترجیح دهند به سالن نمایش بازگردند چراکه هوای آن را بهتر و آزادتر بدانند. در این مثال، هوای گرفته و خفقانآور سالن سینما، مدلی از زنجیرهای قدرتمند موجود است که بسیاری خواهان رهایی از آنند و ازدحام جمعیت در کنار درب خروج نیز نمادی از زنجیر ناآگانه ساخته. دلیل اینکه میگوییم این زنجیرها همچنان ساخته میشوند این است که تلاش برای رهایی از بند زنجیرها با توجه به سرشت آزادیخواه بشر، هماره و کموبیش آگاهانه یا ناآگاهانه در جریان بوده و لذا دلیل تشکیل چنین زنجیرهایی قابل درک است.
ت- انواع کوششهای آزادیخواهانهی بشر
در آغاز بحث با اشاره به کوششهای گوناگون و نشانههای بارزی بر آزادیخواهی همیشگی بشر در تاریخ، بدین اصل رسیدیم که آزادیخواهی در سرشت بشر است. اکنون میخواهیم این کوششها را در ذیل دو دستهبندی کلّی گرد آوریم: کوششهای آگاهانه و کوششهای ناآگاهانه. همانگونه که بشر به دو صورت آگاهانه و ناآگاهانه زنجیر میسازد؛ به همان سان نیز آگاهانه و ناآگاهانه در پی رهاسازی خویش برمیآید:
1- کوشش آگاهانهی بشر برای رهایی از زنجیرهای طبیعی و آگاهانه ساختهی خویش
بشر با دریافت این واقعیت که اسیر در زنجیرهای محدود کنندهی طبیعی و انسانی است؛ کوششهایی را در راستای رها ساختن خود صورت میدهد. با توجه به نمونههای برشمردهی پیشین در خصوص انواع زنجیر، وی این تلاشها را متناسب با جنس زنجیر سامان میدهد. او برای رهایی از زنجیر قوانین طبیعت (پس از آنکه بدین نتیجه رسید که قادر به نقض و تغییر آنها نخواهد بود)؛ به کشف راههای به کارگیری این قوانین و تسلّط بر طبیعت به یاری آنها پرداخته و یا در عرصهی هنر و تخیّل، اقدام به برهمزدن آنها مینماید. البته در مورد اخیر یعنی عرصهی هنر و تخیّل، باید در نظر داشت که در اساس بیشینهی این اقدامات میبایستی ذیل کوششهای ناآگاهانهی بشر قرار گیرند ولی هماره میزانی از اقدامات هنری آگاهانه (و از جمله هنر و ادبیات سیاسی) نیز وجود دارد که نشانگر تلاش آگاهانهی بشر در راه رسیدن به آزادی است که البته بخش عمدهای از ابزار مورد استفاده در این تلاشها، جذابیت درهم شکستن زنجیرهای منطق زبان و منطق قوانین طبیعت در آثار هنری است. همچنین در عرصهی قوانین اجتماعی و در رأس آنها قوانین حکومتی که خود ساخته است؛ هر زمان که گمان کند این قوانین تحمّلناپذیر گردیدهاند؛ بر آنها میشورد و آگاهانه انقلابها و جنبشهای گوناگون اجتماعی برپا میسازد.
2- کوشش ناآگاهانهی بشر برای رهایی از هر زنجیر و رسیدن به آزادی مطلق
بشر سرشتی آزادیخواه دارد و چنانچه به زبان روانکاوانهی فروید بخواهیم سخن بگوییم؛ این سرشت آزادیخواه همچون ضمیر ناخودآگاه، رفتار وی را در تمام فراز و فرودهای زندگی تحت تأثیر خود قرار میدهد که از بارزترین نمودهای این تأثیر، هنر و ادبیات است تا جاییکه نگارنده بر این باور است که:
«هنر حتی به معنای گستردهی آن (به طوری که صنعت را نیز در بر بگیرد) چیزی جز تبلور آزادیخواهی بشر نیست».
در چارچوب بحث کنونی، دستکم از دو زاویهی دید میتوان موضوع آزادی در هنر و ادبیات را مورد بررسی قرار داد: از دیدگاه خالق اثر هنری و از دیدگاه مخاطب آن.
اثر هنری از دیدگاه خالق اثر:
در بررسی آزادی در آثار هنری از دیدگاه خالق اثر نیز باید دو امکان یا احتمال بسیار مهم را مورد توجه قرار داد:
نخست اینکه وی ناخودآگاه و تحت تأثیر فشار تحمّلناپذیر اسارت ناشی از زنجیرهای همیشگی و روزمرّه (چه طبیعی، چه منطقی و چه زنجیرهای بشرساختهای همچون استبداد سیاسی) متناسب با میزان آزادی خویش از زنجیرهای ذهنی، به سراغ خلق دنیایی میرود که در آن این زنجیرها یا وجود ندارند و یا قابل گسستن هستند. او بدین ترتیب آرمانشهر مطلوب خویش را در اثر خود نشان داده و یا تلویحاً با ساخته و پرداخته کردن شخصیتها و قهرمانان پیروزمند افسانهای، راه دستیابی به آزادی از زنجیرهای بیرونی را در آن نشان میدهد. حال چه این اثر یک اثر تصویری همچون نقاشی، مجسّمه، تئاتر یا فیلم باشد و چه یک اثر ادبی همچون شعر یا رمان و یا چه یک اثر موسیقیایی باشد.
امکان یا احتمال دیگر این است که خالق اثر هنری، خود اساساً کسی نیست که دغدغهی آزادی و رهایی داشته باشد بلکه وی خود اسیری است که با بهرهگیری از پارهای از زنجیرهای ناآگاهانه ساختهی دیگران –در اینجا معیارهای زیباییشناختی هنری- آثاری جذّاب و صرفاً با هدف جلب مخاطب و القای زنجیرهای ذهنی خود و یا دستیابی به منافع زودگذر شخصی خلق میکند. نکتهی مهم در این امکان این است که خالق اثر در چنین حالتی، همان کسی نیست که به پیروی از سرشت آزادیخواه خود به خلق اثری آزادیخواهانه اقدام نموده است ولی نکتهی دیگر این است که شاید برای داوری کردن و ارزشگذاری نمودن چنین آثاری که برآمده از سرشت آزادیخواه خالق نیستند؛ معیار مستحکمی در دست نباشد جز میزان دوری از زنجیرهای ناآگاهانه ساختهی موجود یا همان معیارهای زیباییشناختی. همان کاری که باید دربارهی آثار دیگر نیز انجام داد.
اثر هنری از دیدگاه مخاطب:
نگارنده بر این باورم که یک اثر هنری نه یک بار بلکه بارها و بارها خلق میشود. بار نخست همان زمانی است که خالق نخستینِ اثر، آن را تحت تأثیر شرایط خاصّ خویش میآفریند ولی از آن پس، این اثر بارها و بارها و هرگاه که به مخاطبی میرسد بازآفرینی میگردد. البته نباید این مهم را از یاد برد که نوع اثر نیز – به میزانی که برآمده از یک سرشت آزادیخواه باشد- در میزان چنین بازآفرینیهایی تأثیر مستقیم و انکارناپذیر دارد. هرچه در خلق یک اثر هنری زنجیرهای بیشتری از هم گسسته شده باشند و به عبارت دیگر دنیای آزادتری به مخاطب داده شده باشد؛ بدیهی است که هر مخاطب نیز در فضای آزاد حاصل از اثر هنری مزبور، هر بار آزادانه اثر را مطابق با شرایط خویش بازآفرینی مجدد خواهد نمود. به هر حال تفصیل و توضیح بیشتر در اینباره فرصت دیگری میطلبد.
ث- آرامش زنجیر
اکنون شاید نوبت آن باشد که به پاسخ پرسشی که در تقابل با اصل یاد شده در آغاز این بحث به میان آمد، بپردازیم: «اگر آزادیخواهی در سرشت بشر است؛ پس چرا خود زنجیر میسازد و بر پای خویش میافکند؟» همچنانکه پیشتر در یک پاسخ موقت بدین پرسش گفته شد، شاید بخشی از دلایل این امر به لزوم وجود چنین زنجیرهایی در راستای بقا و تداوم زندگی اجتماعی بشر مربوط باشد. همچون برخی قوانین اجتماعی و اصول اخلاقی که بتوانند ضامن حفظ آزادیهای فردی و مالکیت افراد بر جان و داراییهایشان باشند. نگارنده در این باره بررسیهای کافی انجام نداده است لذا هنوز نمیتواند دیدگاه دقیقی ارائه دهد. با این وجود به جد بر این باورم که بخشی از پاسخ در چیزی که آن را «آرامش زنجیر» مینامیم، نهفته است. البته باید گفت که این مفهوم بیشتر در پاسخ بدین پرسش مشابه دیگر گویاست که «چرا هنوز بسیاری از افراد بشر در اسارت خودساخته میزیند و چنان که به نظر میرسد گویی از وضعیت خویش تحت لوای نظامی از زنجیرها شکوه و شکایتی نیز ندارند؟» پیداست که این پرسش، پرسشی بسیار کلّی بوده و هر نوع نظامی از زنجیرهای بشرساخته را در بر میگیرد. از زنجیرهای مربوط به الگوهای لباس محلّی گرفته تا هنجارها و قوانین حکومتی. اگرچه ممکن است که درخصوص هر یک از مصادیق، بتوان پاسخهای گوناگونی یافت؛ ولی شاید دور از واقعیت نباشد که بگوییم در تمامی آنها هماره عاملی که میتوان آن را آرامش زنجیر نامید حضور دارد. این مفهوم دلالت بر حالتی مینماید که در ضمن آن، فرد احساس روشن بودن تکلیف خود در برابر هر پدیده از جزئیترین تا کلّیترین را دارد. او دارای دستور و فرمولی آموخته شده در مواجهه با هر وضعیت شناخته یا ناشناخته است. فرمولی که البته دیگران بدو آموختهاند و او هرگز جسارت اندیشیدن در باب درستی یا نادرستی آن را نداشته و ندارد. لذا نیازی به تصمیمگیریهای گوناگون و بعضاً حساس که مسؤلیتی برایش ایجاد کند، نمیبیند. در مجموع او از این لحاظ هیچگاه نیازی به تحرّک فکری و جسمی ندارد و بنابراین مفهوم آرامش زنجیر، به روشنی گویای چنین وضعیتی است. کسانی که هرگز در اندیشهی هیچ نوع نوآوری و ابداعی نبوده و هماره راههای ساخته شده را طی میکنند؛ در آرامش زنجیر خود را خوشبخت میپندارند و جالب آنکه اینان دیگرانی را که جسارت خطر کردن در ناشناختهها را داشته و اندیشیدن و آزمودن فرضیههای گوناگون را در هر عرصهای برنامهی زندگی خود قرار داده و نمیخواهند صرفاً دنبالهرو دیگران باشند؛ به سخره گرفته و حتی متّهم به سرکشی، عناد و کُفر مینمایند. سرشت آزادیخواه اینان گرچه ایشان را در مواقعی به خود میآورد و بدیشان در جهت گسستن زنجیرها تلنگر میزند؛ ولی اینان که نمیخواهند یا نمیتوانند آرامش زنجیر را ترک گویند؛ چه بسا ندای سرشت آزادیخواه خویش را شیطان نامیده و بر آن نفرین میفرستند!
[1] - هرچند ممکن است ایراد گرفته شود که صرف وجود تعدادی حلقهی فلزی، زنجیر به مفهوم متعارف آن نیست؛ ولی باید گفت این یک تعریف جدید است و در دیدگاه کنونی ما زنجیر قلمداد میشود همچنین است دربارهی جنگل، دریا، کتابخانه و سایر نمونهها
برچسبها: زنجیرفلسفهفلسفه ی زنجیرتفاوت انگاریارزشگذاری آثار هنریآرامش زنجیرنقدنقدها و یادداشت ها [ دو شنبه 7 مرداد 1392
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ] [ پنج شنبه 3 مرداد 1392
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ] |
|