خود بودن 
صفحه اصلی تماس با ما عناوین مطالب پروفایل قالب سبز

در روزگار نقاب

خود بودن گناهی است نابخشودنی!


برچسب‌ها: نقابدروغگوییصداقت
[ جمعه 25 بهمن 1392 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

 

آهای ارباب از اون بالا

 کرم کن یک سبد کالا


نگو نیستی تو مشمولش

بده حالی به بد حالا


همه نفت و همه گازم

واسه اون بابک نازم


واسه اونها که دلسوزن

شب و روز کیسه می‌دوزن

 

 به من هم روز پیروزی

عطا کن یک سبد روزی!

و

 


برچسب‌ها: سبد کالاروز پیروزیسالگرد انقلاب
[ سه شنبه 22 بهمن 1392 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

در این روزها بازار انتقاد از دولت در خصوص توزیع سبد کالا رونق عجیبی گرفته است. چه در میان مجلسیان، چه در میان روزنامه‌نگاران، چه در میان رسانه‌های گوناگون و چه در میان عامه‌ی مردم به طور کلّی. البته انتقادها از جنبه‌های مختلفی است. بعضی نسبت به نامناسب بودن شیوه‌ی توزیع آن که منجر به تشکیل صف‌های طولانی در سرمای زمستان شده انتقاد دارند؛ بعضی دیگر نسبت به محدودیت دایره‌ی شمول مستحقین دریافت آن و بعضی دیگر نیز نسبت به مرغوبیت محتویات سبد و ناکافی بودن آن. در این میان گروه دیگری نیز هستند که عمده‌ی انتقادشان به تحقیرآمیز بودن این طرح است و موضوع این مختصر نیز ایشانند:

دسته‌ی اخیر که غالب روشنفکران و اصحاب رسانه در این طیف قرار می‌گیرند؛ در روزهای اخیر به خصوص شدیداً این امر را محکوم و آن را توهین به شأن و کرامت و غرور ملّی ایرانیان دانسته‌اند. آنان با یادآوری عظیم‌ترین ثروت‌های طبیعی ایران از جمله تریلیاردها متر مکعب گاز و نفت خام و صدها معدن ارزشمند از انواع سنگ‌های زینتی، فلزات گرانبها و صنعتی؛ مدام می‌پرسند که چرا اکنون باید مردمانش در چنین فلاکتی به سر برند که به دریوزگی سبدی حقیرانه از سوی دولت بیافتند؟ چرا دولت چنین با آبرو و حرمت انسانی‌اشان بازی می‌کند؟ چرا چرا چرا؟! سخن من بر سر این چرایی نیست. نکته در این است که گویی اینان هنوز به درستی درنیافته‌اند و بدین باور نرسیده‌اند که مدت‌های مدیدی است که هر نشانی از غرور ملّی و عزّت و کرامت انسانی از این دیار رخت بربسته است. اینان به عوض آنکه بیایند و ذخایر و ثروت‌های مثلاً ملّی(!) را ترجیع‌بند فریادها و انتقادهایشان کرده  و سنگ آبرو و عزّت و غرور ایرانی را به سینه بزنند؛ لختی در هزاران توهین و تحقیری بیاندیشند که تاکنون بر این ملّت روا داشته شده که سبد کالا شاید کوچکترین و البته جدیدترین آن بوده است. خیر! لازم نیست نگران کرامت انسانی انسان ایرانی باشید. شاهد مدّعا می‌خواهید؟ به شلوغی صف‌های دریافت یارانه‌ی نقدی و سبد کالا نگاه کنید که با رضایت خاطر و خشنودی تمام و فارغ از حسابگری‌های کرامت و غرور و مفاهیم فسیل(!) شده‌ی دیگر، سبدشان را محکم در دست گرفته و بر مَلِک مُلکشان نیز بسی شاکرند!!

 یاد ایّامی...!

 


برچسب‌ها: سبد کالادریوزگیکرامت از بین رفته انسان ایرانی
[ چهار شنبه 16 بهمن 1392 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

وقتی کسی مرا نمی‌خواند؛ وقتی کسی مرا نمی‌شنود؛ وقتی در میان آدمیان می‌زیم ولی همچون یک موجود ناشناخته، وقتی بین من و آن دیگران فواصلی کیهانی است؛ وقتی با نزدیک‌ترین کسان کمترین نشانی از همدلی و کس بودن احساس نمی‌کنم؛ وقتی وقتی وقتی وقتی ..................... بگذریم..

خود نیز بیش از تمام آن موجودات بیرون از جمجمه‌ام برای خود بیگانه‌ام.. بیگانه‌ای بیگانه‌تر از بیگانه‌ی کامو.. در ژرفای نگاه آدمیانی که بدون شک از من بهترند؛ چه جایی‌ست برای اندیشیدن از یک «خرمگس»؟ از یک گره کور؟ آن مرد کلاه به سر چه نیکو سخن گفت: کسانی برای ماندن خلق می‌شوند و کسانی برای رفتن و من که شتابی برای رفتن ندارم، برای ماندن نیز بهانه‌ای..

من خدا را کشف کرده‌ام. آن تنهاترین تنهایان.. چه خنده‌دار داستانی بود و نمی‌دانستمش. او را در دورترین آسمان‌ها نیافتم. او را در مسجد و معبد و بتخانه نیافتم. ولی همه جا بود و من نمی‌دیدمش. او من بودم! خود خود من! مفلوک‌ترین ناشناخته!

آری من مانده‌ام بی دوست.. چون که دوستی نبود و نیست.. این بدبینی فلسفی من نبود که مانع از یافتنش شد. نه! من اهل فریب خوردن از جهان نبودم. ولی دوستانتان گوارای جانتان ای آدمیان!

ای بهتر از منان! من آن سیاهیم که از برکت وجودش روشنایی را ادراک و زندگی می‌کنید. سیاهی نیستی و نبودن و روشنایی هستی و بودن! من آنم که گویی هرگز نبوده‌ام همچون نارونی نارسته در برابر باد که نغمه‌ای ساز کند!

 گوارایتان باد آرامش زنجیرتان! همان زنجیری که بوده‌ست و نخواهید گسست زیرا که شما خردمندانید نی چنان من دیوانه‌ی زنجیر گسل! چه خوب است فریب خوردن و چه آرامشی دارد زنجیر اسارت! گوارایتان باد که شما هدف آفرینشید و من ناخواسته از پنجه‌ی کماندار فلک رها شده..


برچسب‌ها: بدون برچسب
[ سه شنبه 15 بهمن 1392 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

درباره وبلاگ

چه آسان شعر می‌سراییم و از انسانیت و حقوق بشر و صدها واژه‌ی از تداعی افتاده‌ی رنگین دیگر دم می‌زنیم. اما آن سوتر از دیوار بلند غرورمان، فراموشی‌مان و روزمرّه‌گی‌مان شعرها کشتار می‌شوند. انسانیت و حقوق بشر در گنداب‌ها دست و پا می‌زند و قاموسی به حجم تاریخ دور و نزدیک از واژگان زنده؛ گرد فراموشی می‌گیرد. چه ساده فراموش می‌کنیم مرگ «شعر» در جامه‌ی انسان را.. آری.. از شعرستانیم و از شعر بی‌خبر و از نزدیک‌ترین‌ها چه دورترین..
امکانات وب