صفحه اصلی تماس با ما عناوین مطالب پروفایل قالب سبز | ||
|
پیکان غمت بار دگر این جگرم را خون کرد و ندیدی نفس پر شررم را آسودگیم سود نشد زین همه رنجت خالق بستان زندگی بی ثمرم را اندوه ستمکاری دهر ارچه گران است نشکسته چو بیداد دو چشمت کمرم را اندیشه به جایی نبرد راه در این غم پس عیب مکن هم نفس این چشم ترم را امید علاجی ز خدا نیز نباشد کاو خود زده بر لوح قضا این قدرم را درمانده بشد عقل و دل آرام ندیدم آرام چه بینم چو ندارم قمرم را افسانه نبود عشق شب ای دوست که فردا یادت نرود گر بنگاری سمرم را نظرات شما عزیزان: برچسبها: شعر فارسی [ سه شنبه 19 دی 1391
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ] |
|